«هذا… مَصَارِع العُشّاق» [بحارالانوار: ۴۱/۲۹۵] «اینجا [کربلاء] قتلگاه عاشقان است»
عشق و محبت و هوى و ود واژگانى هستند که اشاره به موقعیتی در انسان دارند که در او حالتی ایجاد میکند که توجه او از خود بیرون میرود و به دیگری متوجه میشود، یا شاید بگوییم در او تعلقخاطرى ایجاد مىکند که موجب بیخودی میگردد. اما عشق در انسان فضیلتی بس عظیم است، باوجود این چگونه آن به رذیلت سقوط میکند؟ برخی عشق را به مرض نفسانى تفسیر میکنند که موجب ازخودبیگانگی انسان میشود، زیرا آن را نوعی هوا و هوس میدانند که بر نفس غالب مىشود؛ بنابراین عشق را نوعی دلبستگی دورغینى میدانند که حقیقت آن هوى و هوسهاى حیوانى و نفسانی است، روشن است که با این تعریف، عشق امری مذموم است و موجب تعلقخاطر انسان به هواهای نفسانی و سقوط در درۀ حیوانیت است. اما آیا حقیقت عشق، آن است که میگویند؟ آنان عشق دورغین و بدلی را با عشق حقیقی و اصیلِ انسانی اشتباه گرفتهاند و این اشتباهی است که بویژه در دورهای که ما در آن زندگی میکنید، بسیار رایج است.
مولوی خوش میسراید:
عشقهایی که در پی رنگی بُود عشق نبود، عاقبت ننگی بُود
شاید بهتر باید نام این عشقهای دورغین را دلبستگیهای نفسانی بنامیم. بیشتر به آن خواهیم پرداخت، ان شاءاله تعالی.