«هذا… مَصَارِع العُشّاق» [بحارالانوار: ۴۱/۲۹۵] «این‌جا [کربلاء] قتل‌گاه عاشقان است»
عشق بیان ارتباط و پیوند خدا با انسان و انسان با خداست؛ این ارتباط و پیوند دو جنبه دارد: جنبۀ الهی و جنبۀ انسانی. اگرچه عشق در همۀ موجبات به نوعی یافت می‌شود و همۀ انسان‌ها هم مفطور به فطرت عشق هستند، اما حقیقت عشق در هیچ موجود امکانی ـ جز انسان راه‌یافته به بارگاه حُسن ـ یافت نمی‌شود، بنابراین عشق پیوند محکمی با ولایت دارد و حقیقت ولایت هم پیوند است، پیوند ولایی یا پیوند محبت‌آمیز و عاشقانه. این پیوند هم دو سویی است، بلکه کشش از اوست که انسان را به خود جذب می‌کند. ازاین‌رو در معارف اسلامی سخن از جدایی نیست، بلکه سخن از پیوند است. منطق عشق انس است، یعنی خدا از ما دور نیست: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» [بقره: ۱۸۶] اما این پیوند همراه با حزن و درد جدایی و فراق است و این از شگفتی‌های عشق است که در آن هم وصال است و هم فراق!
آری خدا، «متعالی» است، اما همین «تعالی» ما را به خود فرامی‌خواند و ندای می‌دهد: «تعال» «بالا بیا» که راه باز است و این ندا در عالَم بلند است. بنابراین «تعالی» موجب دوری نیست، بلکه باعث حرکت است، حرکت حبی بنده به سوی خدای متعال و رسیدن به کمال نهایی در انسان.
چه بگوییم این حرکت را خدا آغاز کرده است و او به بنده‌اش از رگ گردن نزدیک‌تر است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» [ق: ۱۶] پس به او از او نزدیک‌تر است؟ بالاتر برویم، انسان با خدا پیوند دارد، زیرا خدا میان انسان و قلب او حائل است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه» [انفال: ۲۴] پس خدا به انسان از او به قلبش و خودش نزدیک‌تر است، و حقیقت اتصال و ارتباط و پیوند خدای متعال به انسان، اتصال و ارتباط به قلب انسان است. (این سخن دقت می‌خواهد)

اوقات شرعی