«هذا… مَصَارِع العُشّاق» [بحارالانوار: ۴۱/۲۹۵] «اینجا [کربلاء] قتلگاه عاشقان است»
عشق از ماده «عَشَقَ» بر گرفته شده است و «عَشَقه» در زبان عرب گیاهى است که بر دور درخت مىپیچد و درخت را خشک زرد و بىمحصول مىکند. [مشارق الاذواق: ۴۶] در فارسى به آن «پیچک» مىگویند، زیرا به هر چیز برسد در آن مىپیچد و آن را محدود و محصور مىکند و در اختیار خودش قرار مىدهد و به قیاس نام این گیاه، حالت محبت شدید در انسان را که او را فقط و منحصراً متوجه معشوق مىکند و یک نوع یگانگى بین عاشق و معشوق به وجود مىآورد و همه چیز او را در اختیار معشوق قرار مىدهد، عشق مىگویند.( مطهرى، استاد شهید مرتضى، فطرت، ص: ۹]
انسان در این حالت همچون درختى است که وقتى در کمند عشق گرفتار آمد، در دوستى بىحد معشوقش وجود خود را فراموش مىکند تا جایى که دیوانهوار با رنگى پریده و لباسى ژولیده و قیافهاى مریض ظاهر مىشود و به قول حافظ:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روى گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
البته این کاهش و سوزش در ناحیه تن است، اما دل از عشق قوى مىگردد:
جان فزون مىشود ز شورش عشق تن اگرچه ز غصه فرساید
عشق، تن گیرد و روان بخشد عشق، گِل کاهد و دل افزاید (فیض کاشانی)
پینوشت:
براى تعریف تفصیلى عشق و نظرات درباره آن نگا: عشق در ادب فارسى، دکتر ارژنگ مدى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى که کتابى خواندنى است. نشان از بىنشانها، آیه اللَّه حسنعلى اصفهانى، ج اول، ص ۲۲۹ – ۲۲۰ و الانسان الکامل، عزیز الدین نسفى، ص ۱۱۸ – ۱۱۲)