سید سعید لواسانی، استاد دانشگاه: اگر نظام و حاکمیت به دنبال سریان هویتبخش در نونهالان و کودکان و نوجوانان و جوانان خود است؛ میبایست از مدرسه شروع کند و این اصلی اولیه در حکمرانی خردمندانه است. مدرسه مکانی است که تربیت هویتی در آن شکل میگیرد تا دانشآموزان هویت فردی خود را شکل دهند و ابعاد هویت ملی و دینی خود را درست بشناسند و با آن انس بگیرند، تا جایی که عقل و قلب آنان را تسخیر کند و توان پیادهسازی آن را پیدا کنند. بهویژه اینکه جنگ هویتی عجیبی علیه نسل حاضر در جریان است تا از عناصر هویتی تهی شوند و آلت دست دشمن واقع گردند. بنابراین کار ما از سنخ تربیتی و پرورشی است نه سازندگی. به این دلیل نباید از روشهایی که مبتنی بر فشار از بالاست استفاده کرد، بلکه باید به آنان کمک کرد تا ورودی کارساز در ساحت هویتی خود پیدا کنند. به زبان دیگر معلم در نقش مربی و مشاور و راهنما ظاهر میشود و صدالبته خودش باید با همین هویت تربیت شده باشد و به آن علم و دانش عقلی و باور قلبی داشته باشد وگرنه نتیجه عکس خواهد داشت. به این دلیل مدرسۀ «هویتبخش» و «توانمندساز» و «عزتآفرین» سه معیار و میزان شناخت مدرسۀ تراز است و برای برآورده شدن آن، باید نظام آموزش و پرورش را مثلث سه ضلعی و هماهنگ در نظر گرفت.
ضلع نخست، دانشآموزان یعنی جامعۀ هدف آموزش و پروش هستند که حداقل دوازده سال در این نظام به تحصیل مشغولاند. مسألۀ اصلی نیز تربیت هویتی آنها است. با تربیت، هویت و عزت و توانایی شکوفا میشود و آموزش معنیدار میگردد، این نکته نباید فراموش شود که تربیت است که آموزش را درونی میکند.
آموزش و پرورش باید در هر دو جمع تربیت و تعلیم فعال و تأثیرگذار باشد و در هر دو نیز مشکل دارد، اما مسألۀ تربیت از اهمیت بیشتری برخوردار است. به این منظور معلم در نقش مربی و راهنمای دانشآموزان ظاهر شود، اگر معلم بخواهد آقابالاسر باشد و چون ارباب و خانی در مقابله رعیت ظاهر شود، پیوندی میان معلم و دانشآموزان برقرار نخواهد شد. بلکه ارتباط یکسویه شکل میگیرد و دانشآموزان با معلمان ارتباط برقرار نمیکنند و نوعی گسستگی و شکاف رخ میدهد. پس معلم مطلوب، مربی است.
نکته مهم آن است که معلمان تنها با مجموعۀ دانشآموزان مواجه نیستند، بلکه تکتک آنان موضوعیت دارند. اما نباید از مجموع هم غافل بود. به تعبیر دیگر حضور محبانۀ جمعی دانشآموزان در کلاس و مدرسه، نخستین گام برای حضور کارساز در اجتماع و جامعه و بروز هویت جمعی و ملی آنان است. حتی ضرورت دارد مراسم مذهبی و عبادی و مناسبات انقلابی و ملی نیز با لحاظ جهات هویتی آنان برپا شوند تا دین و عبادت و انقلاب و عِرقِ ملی درونی آنها شود و تکتک آنان را درگیر کند و از این راه مجموع و جمع شکل میگیرد و حضور و مشارکت همگانی معنی پیدا میکند.
نکتۀ مهم آن است که دانشآموزان میبایست برای حضور جمعی به هدف مشارکت عمومی و همکاری در حوزه سیاست و قلمرو اجتماع آموزش ببینند و تربیت شوند و این از سالهای نخستین دبستان شروع میشود. در این جهت خیلی باید مراقب بود که فرهنگ و اخلاق شاهنشاهی و ارباب ـ رعیتی (که متأسفانه در هویت و فرهنگ ایرانی قوی است و هنوز هم آنچنانکه بایسته است، تضعیف نشده است) در اجتماع کودکان ظهور پیدا نکند و باید از کودکی این فرهنگ و اخلاق مذموم زدوده شود، و راه آن تربیت اسلامی است که بحثش گسترده است. آری جداً فرایند تربیت سخت است، بهویژه تربیت اسلامی و انقلابی برای پیادهسازی هویت ایرانی که نیاز به اندیشه و انگیزۀ بالایی دارد.
پس گام نخست برای گذر از بحرانِ آموزش و پرورش به رسمیت شناختن کودکان و نوجوانان و جوانان در نظام پرورشی و آموزشی است. اما چقدر آموزش و پرورش به این ضلع اهمیت میدهد؟ بلکه چقدر سیاستمداران به آن توجه دارند؟ و چه ما در زندگی خود به این امر توجه داریم؟
ضلع دوم توجه به اهمیت معلم در فرایند تعلیم و تربیت است. معلمان مدارس باید از ویژگیهای خاصی برخوردار باشند. اگر بگوییم مهمترین و سختترین مشاغل، شغل معلمی است زیرا «معلمی شغل انبیاء ست»، یعنی شغلِ تربیتِ انسان است، سخنی بهگزافه نگفتیم. معلم نخستین کسی است که کودک و نوجوان را که از حریم خانواده به ساحت اجتماع و قلمرو جامعه وارد شده، به سوی مسئولیت آیندۀ او رهبری میکند، بنابراین مسئولیت بیبدیلی در تربیت دارد و باید توانایی این مسئولیت مهم را در خود ایجاد کند و اگر نتوانست، نمیتواند مسئولیت بپذیرد. زیرا نتیجۀ آن بیهویتی فرزندان این مرزبوم است. این نکتۀ مهمی است، زیرا لازم است کودک و نوجوان برای حضور کارساز در حیطۀ اجتماع و قلمرو سیاست تربیت شود و امر عمومی و امر سیاسی را ـ در عمل جمعی ـ بشناسد و معلم در این جهت نقش مهمی دارد، بهویژه معلمان دورۀ دبستان که نقشی اساسی و پایه دارند.
از سوی دیگر معلم ـ علی القاعده ـ باید نمایندۀ شایستۀ اندیشۀ انقلاب اسلامی باشد و اگر نباشد، بحرانِ آموزش و پرورش کلید میخورد و اگر تعداد معلمان بیانگیزه زیاد شود، بحران بیشتر نمود پیدا میکند و اگر غالب شود، باید منتظر فاجعه بود. اگر معلم ناراضی یا ناامید باشد یا با مبانی انقلاب زوایه داشته باشد، یا شناختی از آن نداشته باشد یا از بدِ حادثه معلم شده باشد و به شغل شریف خود عشق نورزد، هر روز در گوش کودکان و نوجوانان انگارههایی را القاء میکند که کَندن آنها از ذهن و دل ایشان ممکن نخواهد بود و حداقل خیلی سخت خواهد بود. در حقیقت معلم حلقۀ میانه بین ارزشهای اصیل انقلابی (هویت منِ ایرانی) و نسلی است که باید تربیت شوند تا این ارزشها را حفظ و گسترش دهند و جهانی نو بر پایۀ آن بسازند. او باید الگوهایی که کودک و نوجوان با تطبیق خود با آنها امکان یابد، جهان خود را بسازد، به بهترین وجه و با روشی هنرمندانه در ذهن و دل آنها جایگزین کند. اما این جهان چیست؟ جهانی است که هماهنگ با عالَم جدید برآمده از انقلاب اسلامی و بروز هویت ایرانی در دورۀ جدید است. بنابراین نقش او بسیار مهم و دشوار است، زیرا شغل او، صرف یک شغل نیست، بلکه وظیفۀ انقلابی بلکه سیاسی ـ انقلابی و مصداق حرکت مومنانه در جهت اهداف انقلاب اسلامی است.
از سوی دیگر معلم میتواند نقش تخریبی و انحرافی داشته باشد، بهگونهای که دانشآموز را بیتفاوت بار بیاورد، یا ذهن و دل او را به ایستادگی در مقابل حرکت انقلاب و حتی مقابله تا ویرانی آن بکشاند.
متأسفانه در سالهای اخیر بالاخص در دوره کرونا و غیرحضوریشدن مدارس نقش تربیتی و آموزشی معلم کم شد، و نشان داد که ارتباط حضوری معلم و دانش آموز ـ حتی در حد نیم بند آن ـ چقدر اهمیت دارد. کلاسهای غیرحضوری در سطح مدارس ناگوارترین نوع آموزش است. معلم در مدرسه رکن پایهای است، به این دلیل تربیت معلم و تداوم دورههای آموزشی برای او ضروری است، اما این یک جهت کار اوست، مساله معیشت و زندگی طیب و پاک برای وی نیز ضروری است، او نباید گرفتار معیشت و گذران زندگی باشد. در کنار اینها باید بدانیم معلم فقط متخصص آموزش عمومی یا تخصصی در رشته خاص نیست، بلکه بیش و پیش از آن مربی است و وظیفه پرورش و رشد دانش آموزان را دارد. پس همانگونه که ضرورت دارد معلمان توان تدریس و تعلیم درس تخصصی خود را داشته باشند، همچنین توانایی تسلط بر کلاس خود و دانشآموزان داشته باشند، بلکه در موضوع درس خود بهروز باشند، در کنار آن باید در جهات تربیتی هم توانا باشند و هر کلاس در نوع خود، ساعت تربیت باشد. بنابراین منظور ما از تربیت، لباس تربیتی و عنوان آن نیست، بلکه روح تربیت است که پیامبران الهی بر آن بودند و به این دلیل «معلمی شغل انبیاء است».
این جهت لازم میدارد که معلم از نوعی تسلط و سلطه نسبت به دانش آموزان برخوردار ست، اما این تسلط هرگز با زور و تحمیل نیست، بلکه دانشآموز او را با دل خود می پذیرد. و این در صورتی است معلم به آنچه میگوید ایمان داشته باشد و سخن از دل برآید تا بر دل دانش آموزان بنشیند و توان ادارۀ کلاس را هم داشته باشد.
ضلع سوم، محیط مدرسه است یعنی فضایی که بچهها در آن آموزش میبینند و تربیت میشوند و رشد میکنند و معلمان خاک آن را میخورند. مدرسه صرف یک ساختمان نیست اگرچه شکل و شمایل ساختمان هم مهم است اما مدرسه یک واحد اعتباری است که دانش و معلمان و کادر مدرسه را به هدف معین تربیتی و تعلیمی خود دور هم گرد میآورد. مدرسه نخستین محیطی است که کودکان را از حریم خانه به قلمرو اجتماع و سیاست وارد میکند. بنابراین مدرسه تنها محل آموختن یکسری دروس نیست، بلکه در وهلۀ نخست تربیت سیاسی، اجتماعی و دینی است، و در مرحلۀ دوم، ساختن جهانی برای نوآموزان است که با جهان انقلاب اسلامی تطابق داشته باشد و هویت ایرانی ـ اسلامی ـ انقلابی را در آنها نهادینه کند که زیستِ جهان او شود. به این دلیل مدرسه مختص گروهی خاص در سنین خاص است و ماهیت آن با دانشگاه یا مدرسۀ عالی یا مدارس حوزوی تفاوت دارد.
سابقه مدرسه در ایران به قرنها پیش باز میگردد و ایرانیان در آن هم موفق بودند، اما مدارس مدرن، بنیان مدرسه را در ایران نابود کرد و باید فکری برای آن کرد. در گذشته مدارس نه تنها کنار مساجد بودند، بلکه مدارس و مساجد باهم ادغام شده بودند و دانشآموزان تنها یکسری دروس را آموزش نمیدیدند، بلکه محل مهارتآموزی یعنی توانمندی و پرورش روح و روان کودکان هم بود. به این دلیل مدرسه با مسجد هماهنگ بود، به این معنی که علم و عبادت، تحصیل و تهذیب در کنار هم بودند، اما تنها این نبود، ارتباط مدرسه با محله و عمل و کار مردم نیز بود. به این دلیل تحصیل و تهذیب و تمرین، آمیختگی سه رکن، توانمندسازی، عزتمندی و هویتبخشی را ایجاب میکردند. اما در دوره مدرن به اقتضائات آن، مدارس هویتی مستقل از محلات و مساجد و عمل و کار مردم پیدا کردند، اولین مشکل این مدارس آن بود که در آنها شیوۀ زندگی تعلیم داده نمیشود، بلکه نوعی بیگانگی از شیوۀ زندگی ایرانی و اسلامی تعلیم داده میشود. مدرسه باید تمرین حضور دانشآموزان در جهانی باشند که آنان را رشد میدهد و شکوفا میکند، اما مدارس مدرن فاقد این توان هستند، مشکل مدارس دولتی یک طرف ماجراست، و مدارس غیرانتفاعی، طرف دیگر آن. بگذریم از برخی مدارس غیرانتفاعی که به بنگاه اقتصادی تبدیل شدند و تربیت و آموزش در آنها فرع اقتصاد گردید.
به دلیل است که دانشآموخته مدارس ما هیچ روش زندگی را آموزش نمیبیند و نسبت به هویت خودشان هم آگاه نیستند تا جایی که شناختی حتی اجمالی از دانشمندان و بزرگان ایرانی حتی معاصر ندارند، اما بهخوبی فلان فوتبالیست یا هنرپیشه را میشناسند. این مسألۀ دردناکی است، اما دردناکتر تجربۀ تلخی که در سالهای اخیر پیدا کردیم، و آن نوعی بیفکری عمیق در نسلی از جوانان است که موجب سردرگمی و بیمبالاتی و بیملاحظگی خودپسندانه شده که جمع آن زندگی در پندار و توهم است و نتیجۀ آن پوچی و دغدغههای پیش پاافتادۀ کمبهاء است و ریشۀ آن در نظام تربیتی ما در مدارس است. این امر حکایت از نیستانگاری منفعلانه دارد که ایجاد بحران در جوانان کرده که بیش از آنکه بحرانِ فعال باشد، بحرانِ منفعل است. تفاوت این دو آن است که اولی بهسادگی شناخته میشود، زیرا بروز و ظهور بیرونی دارد و دومی سختتر به شناخت سیاستگذاران و برنامهریزها درمیآید.
اما بیان شد که کار آموزش و پرورش ساختن نیست آنان با شیء مواجه نیستند تا آن را آنگونه که دوست دارند بسازند، بلکه با انسانهایی مواجه است که هریک وجود و شخصیت و هویت خاص خود را دارد و منِ مخصوص و منحصر به خود است و در عین حال جمع در منی بزرگتر یعنی منِ ایرانی ادغام شده و باید در محیطی آزاد رشد کند، این محیط نباید گلخانهای باشد چنانچه بسیاری از مدارس غیرانتفاعی چنین هستند و نباید محیط کارخانهای باشد (مدرسه دوره راهنمایی ما چنین بود؛ الان را خبر ندارم) بلکه باید کوچکشده محیط عینی و ایدهآل باشد و بچهها در محیطی آزاد و سرشار از زندگی رشد یابند. این امر تا چه حد در مدارس ما تحقق دارد؟ مدارس دولتی که باعث ناامیدی است و اگر نبود برخی معلمان و مدیران دلسوز و مبتکر، باید عطایش را به لقایش میبخشیدیم. امیدی به مدارس غیرانتفاعی هم نیست، استثناء است اما قاعده چیز دیگری است. ما نیاز به تحول بنیادین و انقلابی در شاکلۀ مدارس خود هستیم و این تحول از بطن آموزش و پرورش مدرن برنمیخیزد بلکه باید به سنت و حکمت موفق خود رجوع کنیم و آن را در دنیای جدید و زیست خود روزآمد کنیم و امتداد دهیم. و اگر مدارس تحول نیابند، تحول نظام آموزش و پرورش ممکن نیست و از معلم هم نمیتوان توقع زیادی داشت و دانشآموزان هم در این فرایند معیوب، رشد نخواهند کرد. بحران اینجاست.
ادامه دارد…