سید سعید لواسانی، استاد دانشگاه: در فرایند تربیت و تعلیم نقش والدین را نباید نادیده گرفت، اما چنان نظام آموزشی و پرورشی پیچیده شده است که والدین هم اسیر چنین نظامی میشوند و گریزی از آن نمیبینند، مثل آن است که روزبهروز نقش خانوادهها کمرنگتر و حداکثر به نقش حاشیهای مبدل میشود، یا نقش پشتیبانی ـ بهویژه پشتیبانی مالی و لجستیک! ـ به خود میگیرند. این امر بهویژه در مدارس غیرانتفاعی بیشتر است که حتی داعیۀ تربیت والدین را هم دارد، امر ناخشنودی که رایج شده است. دلیل آن سبک آموزشوپرورش لیبرالی و تودهوار است، زیرا در نظام تودهوار غربی ـ آمریکایی حریم خصوصی و خانواده در امر عمومی منحل شده و ما نیز چشمبسته به آن تن دادهایم.
اما نکته مهم آن است که نمیتوانیم با نظریات مدرن حوزه تعلیم و تربیت آموزشوپرورش ایران را بسازیم، بلکه این نظریات هم در مقام نظر و هم عمل (چون سند ۲۰۳۰) خلاف اندیشه محوری انقلاب و نظام اسلامی است، سند تحول آموزش و پرورش نیز در بدنۀ آن اعم از مدیریتی و سطوح مدارس جدی گرفته نشده است و نتوانسته در بدنۀ آموزش و پرورش سریان یابد و حس مشترکی در جامعۀ هدف آن یعنی معلمان و دانشآموزان بهوجود آورد. و همین نکته میتواند ما را به فکر وادارد که این سند ذهنی است و به کار جهان عینی نمیخورد. اگرچه از محتوایی خوبی برخوردار باشد؛ اما جهت عملی ندارد و توان انقلاب در نظام لَخت آموزش و پرورش را ندارد، زیرا نتوانست با بافت آموزش و پروش حتی مدیران رده بالای آن ارتباط برقرار کند. از شعارهای پوچ در مراسم رسمی بگذریم، در میان معلمان و دانشآموزان و مدیران هیچ تحرکی حتی در مخالفت با آن ایجاد نکرد، بلکه با بیاعتنایی سردی مواجه شد که انسان از سردی آن یخ میکند. برخلاف سندی چون ۲۰۳۰ در ایران که باعث تحرک گردید و موافقان و مخالفان جدی یافت و در درون برخی مدارس و موسسههای آموزشی بیسروصدا پیاده شد. دلیل آن را نه در اصالت یا عمق محتوای این دو سند، بلکه در عینی و انضمامیبودن یک سند و ذهنی و انتزاعیبودن سند دیگر باید جستجو کرد.
آری نظام آموزش و پرورش ما برای تحقق جامعه انقلابی هیچ برنامهای ندارد اما برای ساخت جامعهای تودهوار هم راجل است و دنبالهرو است تا پیشرو! و در یک کلام ورشکسته یا در آستانه ورشکستگی است.
این را داشته باشیم و به یک مطلب مهم دیگر نظر بیافکنیم: برطبق قانون اساسی آموزش تا مقطع پایان متوسطه حق همگانی است، و همه باید فرصت برابر داشته باشند،[1] توجه شود که وقتی از عدالت آموزشی سخن میگوییم که روح قانون اساسی بر آن پافشاری دارد، به آن معنی است سطح علمی و تربیتی مدارس در دورترین نقاط کشور با مدارس مرکز در یک حد باشد، یا لااقل همۀ مدارس در سراسر کشور از کیفیت و استاندار مناسبی برخوردار باشند، اما چنین نیست، بلکه اکنون ناممکن مینماید، زیرا فرصتها نابرابر تقسیم شده و این نابرابری شدت گرفته که امکان ترمیم آن سخت است، بلکه برخی ترمیم آن را مطلوب هم نمیدانند. به تعبیر دیگر در اندیشه بنیانگذاران انقلاب اساسی و قانون اساسی جمهوری اسلامی اولاً بیسوادی عیب است و آموزش تا پایان متوسطه باید برای همگان تحقق داشته باشد و این وظیفۀ دولت است و باید به صورت رایگان هم ارائه شود و دولت موظف به تأمین شرایط و امکانات آن است. اما مهمترین وجه این نگاه عمیق، توجه به تربیت پایهای در این دورۀ دوازده ساله است، زیرا تربیت امری مهم و مبنایی است و نظام حاکمیتی نباید از آن شانه خالی کند. ثانیاً نباید این حقِ ویژه طبقۀ برخوردار باشد و دولت موظف به مداخله است که این حق برای همگان در همۀ نقاط کشور از دور و نزدیک یکسان گسترش یابد و عدالت آموزشی بهطورکامل برقرار شود. ثالثاً تربیت مقدم بر تعلیم دیده شده است. این سه مسأله ما را وادار میکند که به فکر فرو رویم که منظور از آموزش از کودکی تا جوانی چیست؟ حق همگانی چه معنایی دارد؟ حقیقت بیسوادی چیست؟ عدالت آموزشی در مقام عمل چگونه تحقق مییاید؟ تربیت چیست که مقدم بر تعلیم است؟ پرسشهایی که نظام مدیریت عجول یا بیحال ما حوصلۀ تأمل در آن را ندارد و اگر کسی در آنها تأمل کند، او را بیکارمیداند.
جمع دو نکتۀ بالا ما را به یک نتیجۀ میرساند که با اندکی تأمل روشن میشود: کشور ما نیازمند تربیت انقلابی و اسلامی است تا جوانِ ایرانی در هجمۀ جهان مسلط غرب دچار کمبینی نشود و به خودباوری برسد و «ما میتوانیم» فرهنگ عمومی گردد. ما از آن به «هویتبخشی» یاد کردیم، که همراه آن «توانمندسازی» و «عزتمندی» است. به تعبیر دیگر نظام تربیتی وتعلیمی ما باید کودک و نوجوان ما را توانمند تربیت کند تا در همۀ عرصههای خصوصی، عمومی و سیاسی ـ با توجه به استعدادش ـ قدرت حضور و بروز داشته باشد و مهارت زندگی اجتماعی و سیاسی و زیست اسلامی پیدا کند و در کنار آن، زیست او عزیزانه باشد و زیربار هیچ ذلتی ـ داخلی یا خارجی؛ اقتصادی یا سیاسی ـ نرود و آزاد و مستقل بار بیاید، و این دو لازمۀ تقویت هویت اصیل انسانی او و هویت منِ ایرانی است.
این امر از جذب جوان ما در جامعه تودهوار غربی و آمریکایی جلوگیری میکند و جامعهای اندیشمند و مقتدر و انقلابی بار میآورد. اما آموزش و پرورش، در مقام عمل چیز دیگری را نشان داده که برعکس اهداف مذکور است.
نکتۀ مهم در تربیت آن است که جهان همواره در تحول است و تربیت و تعلیم میبایست دگرگونی را بشناسد و خود را در چنین جهانی مجهز کند و دانشآموزان را برای آیندهای که نسبت به امروز، تغییرات کیفی و کمی محسوسی دارد، آماده نماید.
در این جهت باید استعدادهای بچهها شناسایی و شکوفا شود زیرا آینده متعلق به آنان است و این استعدادها با توجه به فطرت انسانی آنها حد معین و محدودی ندارد، پس کار تربیت سخت است، و این جهت مقدمیت آن بر آموزش است که استعدادهای فطری را شکوفا میکند و جهان و عالم جدیدی میسازد که اسلامی و انسانی است، یعنی عالمی نو بر پایه ولایت توحیدی است. چه هدف بزرگی برای آموزش و پرورش در نظر گرفته شده و چه نافهمی عمیقی در متولیان امور است؟! در این تفکر بیاستعداد معنی ندارد زیرا وجود ندارد هرکس استعدادی دارد منتها باید ساحت و حیثیت آن را شناخت و شکوفا کرد. به این دلیل آموزش و پرورش عمومی است. اما نظام کنونی نه تنها با استعدادها کاری ندارد، بلکه آنها را کور میکند مگر در مدارس خاص و برای افراد خاص. و بحرانِ آموزش و پرورش اینجاست که آموزش و پرورش کنونی ایران، افراد خاص را تربیت میکند، آنهم نه لزوماً در جهت اهداف انقلاب اسلامی، بلکه شاید در جهتی مغایر با آن و به جای آموزش عمومی که بسیار کمرنگ شده، آموزش خاص پررنگ شده است. آیا به فاجعه نزدیک نشدیم؟ ایدۀ نظام تربیتیِ همگانی و رایگانِ هویتبخش که در کنار آن باید دانشآموزان را توانمند و عزتمند تربیت کند، اما در مقام عمل، آموزش و پرورش از هر سه عنصر خالی است!
ادامه دارد…