ای هم‌بازی اطفال!
ای حمال اثقال!
ای محبوس چاه جاه!
و ای مسموم مارِ مال!
ای غریق بحر دنیا!
و ای اسیر همومات آمال!
مگر نشنیده‌ای
و نخوانده‌ای «إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْو»
این جملات مطلع نامه عرفانی عارف سوخته‌دل مرحوم ملاحسینقلی همدانی است.
متن نامه را می‌آورم، حوصله و حالش را دارید بخوانید و در کلمات آن اندیشه کنیم!
ای همبازی اطفال! ای حمال اثقال! ای محبوس چاه جاه! و ای مسموم مار مال! ای غریق بحر دنیا! و ای اسیر همومات آمال!
مگر نشنیده ای و نخوانده‌ای «إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْو» (محمد: 36) و نشنیده‌ای فرموده آن حکیم غیب‌دان منزه از عیب و شین را که به فرزند ارجمند خطاب کرده: «بُنی! ان الدنیا بحر عمیق غرق الاکثرون» (1) و حقیر عرض می‌کنم عن تحقیق: «و نحن منهم» قطعاً ما از آن غرق‌شدگان در دنیاییم!
در حقیقت این لفظ عمیق فکر نما، ببین چقدر از جواهر حکمت در این صندوق کوچک، در این روایت ـ که دنیا را به دریا تشبیه می‌کند ـ برای متفکرین به عنوان هدیه درج فرموده. همین‌قدر بدان دریا نهنگ دارد، ماهی دارد، جانورهای عجیبه آن بسیار و مهالک غریبه آن بی‌شمار؛ جزایر هولناکش زهره شیران را آب و کوه های سهمناکش چه بسیار مردمان را نایاب نموده.
اصل و میدان این دریا از ظلمات جهل ناشی شده است و در اودیه (سرزمین) قلوب اهل غفلت جا دارد. امواج اموالش بسی کشتی‌های عمر را به باد فنا داده و جبال هموم و غمومش بسا پشته‌ها هلاک کرده، نهنگ‌های اوصاف مذمومه‌اش چه کسان را فرو برده و آب محبت تلخ و شورش چه مردمان را کور و چه چشم‌ها را بی‌نور نموده. هرکه در این دنیا غرق شد سر از گریبان نار جحیم بیرون آورده و در عذاب الیم خواهد ماند.
اگر از عمق این دریا بپرسی؟ عرض خواهم کرد که انتها ندارد و اگر باور نداری به غواصان این دریا (یعنی اهل دنیا از اولین و آخرین) نظر نما و ببین که همگی در آن غرق شده احدی به قعر آن نرسیده و اگر بهتر می‌خواهی بفهمی به حال خراب خودت نگاه کن و ببین که هرقدر داشته باشی باز زیاده از آن را طالبی و حرصت در جایی توقف نمی‌کند.
ای آقای من! این دنیا چگونه مردم را به خاک سیاه نشانده و قلوب ایشان را که برای محبت و معرفت خلق شده، طویله اسب و استر نموده؟ جوارح‌شان از قاذورات گندیده و دل‌های‌شان آنی خضوع و خشوع ندیده و ذره‌ای ذوق حلاوت طاعت را نچشیده؟
نه در نهادشان از توبه اثری و نه در اوهام تفکر نحس ایشان از خداوند جل جلاله خبری!
شب و روز به سیف و سنان لسان عرض (آبرو) و مال و عصمت مسلمانان را پاره پاره می کنند.
قلوب‌شان خالی از ذکر و فکر و مملو از حیله و مکر است.
دست عقل را بسته و دست هوا را گشاده، چه زخم ها از آن دست‌ها بر کبد دین و چه مصیبت‌ها در شرع شریف برپا شده!
لباس خداییان را کنده و جامعه فرنگیان را پوشیده، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقوم (نصاری و دهریان) نموده‌اند. وظایف شرع را متروک و آداب کفر را مسلوک داشته‌اند. بازار کفر و شرک در بلادشان معمور و آباد و سوق بازار اسلامشان مخروب و بر باد!
وافضیحتاه!
عسکر کفر در بلاد وجود ما منصور و مسرور و لشکر اسلام مقتول و اسیر شده‌اند.
نه ما را در عاقبت کارمان فکرتی و نه از سیاست‌های الهیه بر امم ماضیه رسیده عبرتی!
قضیه هایله (ترسناک) ابابیل را شوخی و قصه فرعون و قابیل را مزاح پنداشته‌ایم!
جان من!
آن بادهایی که با آن‌ها قوم هود را تأدیب نمود، حال همان قادر حلیم را مطیعند. اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظیم الشأن جرأت نموده سر پیچیده، خاک و آب و باد و کلوخ و سنگ، ذلیل و منقاد اویند.
بلی! گول صبر و حلم او را خورده‌اند. از حکمرانی عظیم او غافل شده، لباس شرم و حیا را کنده، قدم جرأت را پیش گذاشته، در حضور عزوجلش، مرتکب معصیت او شده.
مگر نمی بینی؟ چگونه حکم محکم او در سماوات و ارضین جاریست؟ مگر نخوانده ای که «یوم نشور» آسمان‌ها منشور می‌شود؟
بلی! چه گویم از شر آن روز پر آه و سوزی که قلوب خائفین را خوفش گداخته؟
چگونه گداخته نشود دل‌های‌شان از روزی که زمین آن آتش سوزان و صراطش تیزتر از شمشیر بران است؟ عقل‌ها پران و اشک‌ها ریزان است. نجومش منتشر و مردمانش چون جراد منتشر (2). هولش عظیم و انبیا در اضطراب و بیمند. اخیار مدهوش و ابرار بی‌هوشند. شدائد بسیار و محنتش بی‌شمار است.
آفتاب بالای سر و زمین، چون کوره آهنگر، بدن‌ها در عرق و غرق و لحوم (گوشت‌ها) و عظام (استخوان‌ها) در سوز و حرق. جهنم دورشان را گرفته و راه فرار برای‌شان بسته، ظالم شرم ساز و عادل اشک‌بار، نامه‌ها پران بر یمین و یسار. مردم در دهشت و انتظار ملائک غلاظ و شداد در تردد (رفت و آمد) و عقوبت الهیه بر مرده (سرپیچ‌کنندگان) و عصاۀ (گنه‌کاران) در تشدد.
یکی از اسامی آن «یوم الحساب» است و دیگری «یوم التناد».
روزی که از سختی فریاد دردآلود مردم بلند است. از طرفی منادی به خنده و بشارت ندا می کند:
«یا اهل الجنه ارکبوا»
و از جای دیگر ندا می کند که «یا اهل النار اخسئوا» (3) و یکی را خلعت می‌بخشند و دیگری را می‌کَشند. طایفه‌ای سرمست شراب طهور و قومی جگرهای‌شان قطعه از ضرایع (4) و زقوم!
مانده‌ام حیران!
نمی‌دانم از قهرش بیان کنم یا از مهرش بگویم. اهل قهرش خایانند! (دست‌های را می‌گزندند!) و اهل مهرش افلاکیانند. یعنی اشخاصی که خود را به افلاک نوریه رسانده‌اند، اعتنایی اصلاً به این افلاک ندارند، چشم‌شان جان و جان‌شان در عرش رحمان.
ای به فدای قلوبی که نور الهی (جل جلاله) در آن‌ها تابان و جلالت مرتبه‌شان بی‌پایان!
خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پیوسته. منور به انوار معرفت و مخلع به خلعت محبت، زهدشان پشت پا به دنیا زده، (توکل‌شان) سر از گریبان توحید بیرون آورده، از خلق عالم رمیده و به مقام قرب آرمیده. فکرشان نور و ذکرشان نور و باطن و ظاهر و جسم و جان و خیال و عقل، همه نور و غرق دریای نور.
بس است! من ناپاک! کجا؟ و مدح وصف پاکان کجا!
امثال ماها باید در تدبیر ترک معصیت باشیم. اگر اصل ایمان را محکم کرده باشیم، دنیا نه چنان ما را فریب داده و کروکور کرده است که امثال این مواعظ در «قلوب قاسیه» [دل‌های سخت] ما اثری کند. همین قدر می‌دانم که تکلیف مریض، رجوع به طبیب است و اطاعت او و تکلیف طبیب معالجه حال.
نه مریض مطیع است و نه طبیب حاذق است!
ولی اگر مریض مطیع باشد خداوند رحیم او را لابد به طبیب حاذق خواهد رسانید و اگر مطیع نباشد سکوت کردن با او اولی است!
والسلام
پی‌نوشت‌ها:
1. لقمان حکیم خطاب به فرزندش: «إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهَا نَاسٌ کَثِیر» [مجموعه ورام: 1/135]
2. ملخ‌های پراکنده؛ اشاره به آیه 7 سوره قمر
3. اشاره به آیه 108 سوره مؤمنون
4. خار و خاشاک که خوراک اهل جهنم است؛ غاشیه: 6
منبع: نشریه حوزه، مهر 1364، ش 11، صص 92-87

اوقات شرعی