بحث که به عبدالله بن عمر رسید، لازم می‌دانم که تحلیلی از قیام للنفس داشته باشم، زیرا وی تنها کسی نیست که قیام للنفس دارند، بلکه اکثریت مردم دوران امام حسین سلام الله علیه به ویژه خواص گرفتار نفس خود بودند و به این دلیل از همراهی امام حسین علیه السلام بازمانند. بسیاری از آن‌ها به امام علیه السلام محبت و علاقه داشتند و از حکومت بنی‌امیه و یزید نیز ناراحت و نگران بودند، اما به دلیل قیام للنفس نه تنها با امام حسین سلام الله علیه همراهی نکردند، بلکه چه‌بسا با حکومت یزید همراه شدند و به مقابله با امام علیه السلام آمدند. و این بلیه فقط مختص زمان امام حسین سلام الله علیه نبود، بلکه همۀ ائمۀ ما علیهم السلام گرفتار امتی بودند که قیام لله را به کناری گذاشته بودند و قیام للنفس داشتند و دوران ما نیز از این بلیۀ استثناء نیست و ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که اکنون که حسینی هستیم، آیا عاشورایی و کربلایی هم هستیم و حاضریم تا آخر با امام حسین سلام الله علیه باشیم، حتی اگر به قیمت شهادت و اسارت ما تمام شود؟
بنابراین لازم است تا به این سوال مهم پاسخ بدهیم که چرا اکثریت مردم قیام للنفس دارند؟ این سوال از آن‌جهت مهم است که قیام لله مطابق با فطرت انسان است و بنابر فطرت قیام لله برای آنان دل‌پذیر است، اما چه می‌شود که از آن سرباز می‌زنند؟ قیام لله حق‌مداری و حق فطری انسان است. به تعبیر دیگر ـ و به بیان مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی علیه ـ قیام لله حرکت به سوی حق و حرکت برای برپایی حق است. حرکت به سوی حق همان قیام لله فردی است که هدف آن لقاء الله و قرب الهی است و حرکت برای برپایی حق همان قیام لله جمعی است که هدف آن وصول به مقاصد الله و تحقق اهداف اسلامی بر روی زمین است.
وقتی چنین است و حق و حق‌گرایی نیز مبتنی بر فطرت ماست، چرا اکثریت انسان‌ها به قیام لله ندارند، بلکه قیام للنفس دارند؟ یک نکته را تذکر بدهم، شناسایی حق ملازم با پذیرش آن است. اما چه می‌‌شود، افرادی جق را می‌شناسند و آن را انکار می‌کنند؟ ما در قیام سیدالشهداء سلام الله علیه می‌بینیم بیشتر کسانی که وی را نصحیت می‌کردند، و کسانی که از یاری ایشان سرباز زدند، و همۀ آنانی که در کربلاء به مصاف ایشان آمدند، گرفتار قیام للنفس بودند و خوب است که توقفی بکنیم.
قرآن می‌فرماید:  «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» [نمل: ۱۴] آیه دربارۀ انکار فرعون و فرعونیان است که آنان در حالی که یقین داشتند کار حضرت موسی علیه السلام سحر و جادو نیست، آن را انکار کردند، چرا؟ زیرا ستم‌گری و برتری‌طلبی داشتند. یقین داشتند، به این معنی که حقیقت برای آنان آشکار شده بود و عقل آن‌ را پذیرفته بود، با این وجود عقل تأیید می‌کرد، و به آن یقین داشتند، انکار کردند. بنابراین برای برخی شناخت حق و پذیرش آن تلازم ندارد، بلکه تلازم برعکس است، آنان حق را به یقین می‌شناسند و آن را انکار می‌کنند و انکار معنایی ضدپذیرش است. مشکل کجاست؟
مشکل هواهای نفسانی است که جلوی چشم حق‌بین ما را می‌گیرد، و موجب انکار حق و کج‌فهمی نسبت به آن می‌شود و  در عمل هم به جای قیام لله ـ یعنی حرکت به سوی حق و برای برپایی حق ـ قیام للنفس می‌کنند ـ یعنی حرکت به سوی باطل و برپایی باطل است ـ.. بنابراین در عین حالی که حق را می‌شناسند، بر خلاف حق عمل می‌کنند و به راه باطل می‌روند.

اوقات شرعی