افراد متعددی از عاقبت کار امام حسین سلام الله علیه ابراز نگرانی کردند و به این وسیله وی را از رفتن به کربلاء و قیام برحذر داشتند، اما حضرت سید و سالار شهیدان سلام الله علیه، با تشخیص درستِ حق و باور یقینی قلب به هدف الهی خود، هیچ خللی در استقامت و پایداریشان به وجود نیامد.
از جملۀ آنان ام المومنین ام سلمه علیها السلام است؛ وی که پس از خدیجۀ کبری سلام الله علیها بافضلیتترین و کاملترین همسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و همواره هم مدافع خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ومورد توجۀ ایشان بود، و در آن زمان حدود 83 سال از عمر شریفش میگذشت، نزد امام علیه السلام آمد و عرض کرد: پسرم! با رفتنت به سوى عراق مرا اندوهگین مساز، چرا که از جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «فرزندم حسین علیه السلام در سرزمین عراق در دشت کربلا کشته خواهد شد» کلام ام سلمه به دو مطلب اشاره دارد: نخست اینکه حداقل خواص از تصمیم امام علیه السلام برای رفتن به سوی عراق و کربلاء مطلب بودند؛ و دوم اینکه ام سلمه از پایان قیام امام علیه السلام خبر داشت و میخواست بگونهای وی را مطلع یا از سفر منصرف کند.
امام علیه السلام در پاسخ وی فرمودند: «یا امَّاهُ وَ أَنَا وَاللَّهِ أَعْلَمُ ذلِکَ، وَ أَنِّی مَقْتُولٌ لا مَحالَهَ، وَ لَیْسَ لی مِنْ هذا بُدٌّ» «سوگند به خدا که من به آن آگاهتر هستم و یقیناً کشته میشوم و از آن گریزی نیست» منظور از اینکه گریزی نیست، آن است که این تکلیف الهی است و من نباید از وظیفۀ شرعی خود سرباز بزنم. «وَ إِنّی وَ اللَّهِ لَأَعْرِفُ الْیَوْمَ الَّذی اقْتَلُ فیهِ، وَ أَعْرِفُ مَنْ یَقْتُلُنی، وَ أَعْرِفُ الْبُقْعَهَ الَّتی ادْفَنُ فیها» «و به خدا سوگند! من میدانم چه روزی کشته میشوم، و چه کسی مرا میکشد، مکانی که در آن دفن میشوم هم میدانم!» «وَ إِنّی أَعْرِفُ مَنْ یُقْتَلُ مِنْ أَهْلِ بَیْتی وَ قَرابَتی وَ شیعَتی» «و میدانم چه کسانی از خاندان و نزدیکان و شیعیانم کشته میشوند» «وَ إِنْ أَرَدْتِ یا أُمَّاهُ أُریکَ حُفْرَتی وَ مَضْجَعی» [بحار الانوار، ج: ۴۴؛ ص: ۳۳۱] «اى مادر! اگر بخواهى قبر و مرقدم را به تو نشان دهم؟»
سپس به سوى کربلا اشاره کرد، زمین هموار شد تا آنجا که مرقد و مدفن و جایگاه سپاهیان خود و نیز محل توقّف و شهادت خود را به وى نشان داد. پس امام علیه السلام نه تنها از جزئیات ماجرای خود خبردار بودند، بلکه این علم، فقط از شنیدن به دست نیامده بود، بلکه معرفت شهودی بود که گوشهای از آن را به ام سلمه نشان دادند. در این هنگام امّ سلمه سخت گریست و کار او را به خدا واگذار کرد.