تفسیر سورۀ کهف آیات 18 تا 21
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (21)
آیۀ 18
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً
ترجمه
و آنان را بیدار مىانگارى، در حالىکه خفتهاند. و ما ایشان را از پهلوى چپ به راست و از پهلوى راست به چپ مىگردانیم، و سگشان بر آستانه غار دو ساعدش را گسترده است. اگر بر آنها سر مىکشیدى، با حالت گریز از آنان روى مىگرداندى و از مشاهده آنها آکنده از ترس مىشدى.
حضور مخاطب در داستان
«وَ تَحْسَبُهُمْ» فعل حال است، مانند اینکه مخاطب در صحنه حضور دارد، و خودش در حال مشاهدۀ یاران غار است. تو میپنداری؛ «أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ» «أَیْقاظ» جمع «یقظ» به معنای بیداری است. [لسان العرب: 7/466] و «رُقُودٌ» جمع «رَاقِد» به معنای خفته است. [المفردات: 362] دیدگان آنان باز بود، و به این دلیل تصور میشد که بیدار هستند، اما در واقع در خوابی خوش فرورفته بودند.
این تفسیر را روایت امام باقر سلام الله علیه تأکید میکند. ابوالجارود از امام علیه السلام نقل میکند که فرمودند: «قَوْلُهُ وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ» یَقُولُ: تَرَی أَعْیُنَهُمْ مَفْتُوحَهًًْ «وَ هُمْ رُقُودٌ» یَعْنِی نِیَامٌ» [تفسیر القمی: 2/34] «مقصود از «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ» اینکه میفرماید: میبینی که چشمانشان باز است، در حالی که خواب هستند.»
انقلاب الهی
«وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» و ما آنان را از پهلوی چپ به پهلوی راست و از پهلوی راست به پهلوی چپ میگردانیدیم. اصل قلب به دو معنا آمده است، یکی به معنای ناب و شریف هر چیزی که قلب انسان از آن مأخوذ است: «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم» [صافات: 84] دوم به معنای برگرداندند چیزی از روی به روی دیگر. [معجم مقاییس اللغۀ: 5/17] که فعل «وَ نُقَلِّبُهُمْ» از آن گرفته شده است. «ما آنان را بر میگردانیدیم» یعنی پهلو به پهلوشدن آنان کار خدا بوده است. تا در خواب سیصد ساله، به بدن آنان آسیب نرسد و به اصطلاح زخم بستر نگیرند و لباسهای آنان نپوسد و بدنشان به دلیل بیحرکتی کوفته و ازکارافتاده نشود. چگونه معلولی که در بستر خوابیده و توان جا به جایی ندارد، دیگران او را پهلو به پهلو میکنند، تا دچار زخم بستر و گرفتگی عضلات و امثال آن نشوند؟ خداوند این خوابرفتگان را به همین صورت پهلو به پهلو میکرد[1].
امام باقر علیهم السلام در تفسیر آیه میفرمایند: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّتَیْنِ لِئَلَّا تَأْکُلَهُمُ الْأَرْضُ» [تفسیر القمی: 2/34] «و مقصود از «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ» اینکه آنها را دو بار در سال به پهلوی راست و چپ میگردانیم تا زمین آنها را نخورد [دچار زخم بستر نشوند]».
سگی نامدار
«وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» اصحاب کهف تنها نبودند، بلکه سگی هم همراه آنان بود که در آستانۀ غار دستهای خود را گشوده بود. یعنی حالت خواب نداشت، بلکه حالت بیدارباش و حمله داشت، نشان میدهد که سگ نگهبان بوده است دربارۀ معنای دقیق «وصید» دو نظر است. برخی آن را به معنای «درگاه» و «عُتبه» میدانند. [محیط اللغۀ: 8/171] «عتبه» در لغت به معنای چهارچوبِ در است، منظور از «عتبهبوسی» هم بوسیدن چهارچوب در حرمهاست. اما بیشتر لغویون آن را به معنای «فِناء البیت» یعنی آستانۀ خانه میدانند. [کتاب العین: 7/145] در زیارت عاشورا هم میخوانیم: «حَلَّتْ بِفِنَائِک» یعنی یاران امام حسین علیه السلام در پیشگاه و آستانۀ آن حضرت گردآمدهاند. به نظر میرسد با توجه به تعبیر آیۀ که آن سگ بازوان خود را در روی زمین به حالت نگهبانی پهن کرده بود، معنای «آستانه» صحیحتر باشد.
امام صادق سلام الله علیه نیز «الوصید» را به آستانۀ درست تفسیر میفرمایند: «قَوْلِهِ: بِالْوَصِیدِ أَیْ بِالْفِنَاء» [تفسیرالقمی: 2/33]
بنابراین آن سگ مادامی که اصحاب کهف در غار آرامیده بودند، در آستانۀ غار به حالت بیدارباش به خواب رفته بود. این از ویژگیهای مردان الهی است که هرکس با آنان همنشین شود، نامدار میشود، حتی اگر سگی باشد.
هیبت مومنانه
«لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» اگر بر آنان اطلاع مییافتی، هم از آنان گریزان میشدی و روی بر میتافتی. «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» و هم از مشاهدۀ آنان آکنده از ترس میشدی «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» نشان میدهد که چنان هیبتی خداوند به آنان داده بود که اگر کسی نزدیک آنان میشد، قلبش مملو از ترس و وحشت میشد و از آن مکان پا به فرار میگذاشت.
آیۀ شریفه مخاطب را کاملاً به صحنه نزدیک میفرماید تا خود را در آنجا ببیند و حالت فرار و ترس را حس کند. اگر تو ـ مخاطب قرآن ـ[2] در غار حضور مییافتی و سر میکشیدی از نگرانی که بر قلبت مستولی میشد، فرار میکردی: «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» این حالت اولی است. اما حالت دوم آن است که از مشاهدۀ آنان چنان ترس قلب تو را فرا میگرفت که همۀ بدنت به لرزه میافتاد. «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» [المیزان: 13/253] خداوند به آنان هیبتی داده بود که کسی را توان دیدار آنان را نداشت. پس هیچ راهی برای آسیب به آنان نبود، و خداوند محافظت تامی از ایشان داشت، و هیچ گزندی آنان را تهدید نمیکرد.
آیه 19
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً
ترجمه
و همانگونه که خواب را بر آنان مسلط کردیم، بیدارشان نمودیم تا در میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گویندهاى از آنان گفت: چقدر در خواب ماندهاید؟ چند تن از آنان گفتند: یک روز؛ گروهی دیگر گفتند: پارهاى از روز را ماندهایم؛ و برخى دیگر گفتند: پروردگارتان به مقدار ماندنتان داناتر است؛ اینک یکى از خودتان را با این درهمهایتان به شهر بفرستید؛ او باید بنگرد که غذاى کدامین فروشنده پاکیزهتر است پس از همان براى شما خوردنى بیاورد، و باید با مردم نرمى کند، مبادا کسى را از حال شما باخبر سازد.
بیداری به هدف گفتگو و پرسمان
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» ما آنان را به خواب بردیم و خودمان هم بیدارشان کردیم. در حقیقت خواب و بیداری همۀ انسانها به دست خداست، اما در این آیه به این نشانه تذکر میدهد تا مخاطب از خواب غفلت بیدار شود. «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» «یَتَسائَلوا» از مصدر «التساؤل» به معنای پرسش گروهی از یکدیگر است. [المیزان: 13/254] یعنی پرسش و پاسخ گروهی است، اینگونه نیست که یکی بپرسد و دیگری پاسخ دهد، بلکه گفتوگو و پرسمان است. موضوع مدت خوابشان مورد بحث و گفتوگو آنان قرار گرفته است. میفرماید: ما آنان را بیدار کردیم تا از یکدیگر بپرسند. پس هدف بیدارکردن ایشان، پرسش از یکدیگر است. اما این هدف اصلی نیست، بلکه هدف اصلی آن است که آنان رحمت و هدایت الهی را بعینه ببینند. اصحاب کهف از خدا درخواست هدایت و رحمت کردند، [آیۀ 10] و خداوند سیصد سال آنان را به خواب فروبرد و بیدارشان کرد، اکنون به گفتوگو پرداختند، تا رحمت و هدایت الهی را بعینه ببینند. و این کار خداست که هرگاه بخواهد کس یا گروه یا جامعهای را هدایت فرماید، راههای هدایت و رحمت را بر آنان میگشاید، تنها باید آنان ـ با زبان حال، نه صرف زبان قال ـ هدایت و رحمت را بخواهند.
حقیقتی روشن
اما موضوع گفتگو و پرسش و پاسخ گروهی چیست؟ «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ» یکی از آنان گفت: چقدر خوابیدید؟ «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» گروهی گفتند: یکروز خوابیدیم و گروه دیگر گفتند: کمتر از یکروز به خواب رفته بودیم» اما گروهی که دقیقتر بودند و از حال خود و تغییر اوضاع فهمیده بودند که کار دست خداست، پاسخ دقیقتری دادند: «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ». آنان با نگاه به پیرامون خود میدیدند که اوضاع اطرافشان تغییر کرده است و این خبر از خوابی طولانی میدهد.
پیام آیه به مخاطبان خود آن است که کارها فقط دست خدا است، و او اوضاع دنیا را دگرگون میکند تا آدمیان را بیازماید، که چه کسانی به راه هواهای نفسانی میروند و گمراه میشوند و چه کسانی راه خدا را در پیش میگیرند و هدایت مییابند. اگر چشم هوس انسان کور شود و چشم حقیقتبیین او باز گردد، درمییابد که همۀ عمر دنیا، رویا و خوابی است اندک؛ و حقیقت در قیامت ظهور دارد.
بحث علمی زمینۀ کشف حقیقت
اصحاب کهف از خواب سیصد ساله بیدار شدند، اما این بیدار بدون گفتوگو نبود، بلکه آنان را به فکر فرو برد و میانشان بحث علمی درگرفت که چه مدت در خواب بودند. و همین بحث و پژوهش زمینۀ روشنشدن حقیقت حالشان شد که همواره تحت هدایت و رحمت الهی بودهاند. این امر نشان میدهد که بحث علمی که پشتوانۀ تفکر داشته باشد، همواره راهگشاست و خداوند با آن حقیقت را شکوفا میفرماید. به شرط اینکه آنچه میدانیم برایمان بت نشود که بحث علمی به جدل و خودنمایی تبدیل میشود.
بنابراین آنان هنگامی که بیدار شدند، از یکدیگر پرسیدند که چه مدت به خواب رفتهاند؟ پاسخها واحد نبود، بلکه در عین حالی که همگی آنان مومنانی برجسته بودند، اما برخی در ایمان از قوت بیشتری برخوردار بودند و پاسخ دادند که «پروردگارتان به مدت درنگ شما داناتر است.»
رشحهای از قیامت
این آیۀ جلوهای از قیامت و برانگیختگی انسانها در قیامت را نشان میدهد، که انسانها که برانگیخته میشوند، از یکدیگر میپرسند که چه مدت در زمین درنگ کردهاید: «قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِین» [مومنون: 112] گروهی پاسخ میدهند: یک روز و گروهی دیگر میگویند: کمتر از یکروز؛ اما در عین حال ما توان شمارش نداریم، از کسانی که اهل حساب هستند، بپرسید. «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّین» [مومنون: 113] پاسخ میآید: اگر بدانید، مدت کمی درنگ کردید. «قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُون» [مومنون: 114]
اصحاب کهف دانستند که حقیقت کار آنان شبیه قیامت است، که درنگ در دنیا به روزی با کمتر از آن میماند. و کسانی هم که در آن شهر بر حال آنان مطلع شدند، این حقیقت را دریافتند و حجت الهی بر آنان تمام شد و ما مخاطبان قرآن هم این حقیقت را از این واقعه و خبر مهم در مییابیم. منتها فرق آن است که این حقیقت برای اصحاب کهف شهودی مکشوف شد، برای مردمان آن سرزمین بعینه عیان گشت و برای ما از بیان قرآن صادق روشن گردید. نتیجه در همه یک چیز است: تزکیه و هدایت به توحید ربوبی و اینکه کار تنها دست خداست و اینکه معاد و قیامت هم حقیقت متعالی است که واقع خواهد شد و دور هم نیست: «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً» [معارج: 6 ـ 7]
سفارش به روش ملاطفتآمیز
بعد از این گفتوگو گفتند: «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ» یکی از شما با این ورق که پولی بوده است، به این شهر ـ شهری که از آن بیرون آمدهاید ـ بروید. «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» آن فرد ببیند که چه کسی غذای پاکیزهتری دارد، و از او غذایی تهیه کند. معلوم میشود که در آن شهر مومنانی بودهاند که ایمان خود را پنهان میداشتند.[3] «وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» و با مردم با ملاطفت برخورد کنید، و مراقب باشید که شما را نشناسند و کشمکشی واقع نشود، که در این صورت بیم آن است که از حال و مکان شما باخبر شوند. و مخفیگاه شما را بیابند و بر شما چیره گردند
دستور رفتار با مردم
همۀ مومنان باید به اموری در زندگی روزمرۀ خود توجه داشته باشند که این آیه به سه مورد آن توجه داده است: اولاً در تهیه غذا باید از پاکیزهترین مکان غذا را تهیه کنند. هم مواد خام و هم غذاهای آماده را توجه داشته باشند که از چه کسی خرید میکنند و نسبت به این امر بیتوجه نباشند. به ویژه در زمان ما که فروشندگان غذا بسیار هستند، باید مراقبت را بیشتر کرد که غذای ناسالم و ناپاک بر روح و نسل انسان تأثیر منفی دارد.
ثانیاً بسیار ملاطفتآمیز با مردم رفتار کنند، هم در خرید و فروش و هم در دیگر روابط اجتماعی خود نهایت ملاطفت و مهربانی را با مردم داشته باشند.
ثالثاً تلاش کنند که از حال درون خود کسی را با خبر نکنند. هرکس به اندازۀ خود مشکلاتی دارد، دلیل ندارد، ما با بیان مشکلات و مسائل خود باعث رنجش آنان شویم، این کار نه تنها مشکلی را از دوش ما بر نمیدارد، بلکه موجب میشود که آبرویمان هم نزد مردم برود. همچنین است در نعمتها که لازم نیست به رخ دیگران کشیده شود، این اموری که امروزه مُد شده است که خودنمایی میکنند، جداً امور ناپسندی است. اما مهمترین پیام آیه در مراحل سیر و سلوک است که جداً باید از بیان حالات خود پرهیز کنند تا در میان مردم انگشتنما نشوند. و این پیام اصلی آیه است.
آیۀ 20
إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً
ترجمه
اگر آنان بر شما دست یابند سنگسارتان مىکنند یا شما را به فرهنگ خود بازمىگردانند و در آن صورت هرگز سعادتمند نخواهید شد.
مراقبت از دشمنان احتمالی
این سفارش به چه جهت بود؟ زیرا آنان از وضع شهر خبر نداشتند. اولاً آنان نمیدانستند که چه مدت در خواب بودهاند و ثانیاً نمیدانستند بساط کفر برچیده شده است. طبیعی است که جامعهای که در آن کفر برقرار است، آنان مجرم محسوب میشوند و باید کمال مراقبت را داشته باشند. خلاصه شرط عقل احتیاط است. بنابراین سفارش به ملاطفت با مردم کردند تا کسی از حال آنان باخبر نشود، «إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» زیرا روش همۀ کافران و بدکرداران است که اگر بر مومنان چیره شوند یا «یَرْجُمُوکُمْ» شما را سنگسار میکنند و با شکنجه میکشند. «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً» یا شما را در فرهنگ شرک خود در میآورند که در این صورت روی رستگاری نمیبینید.
امام حسین علیه السلام هم در جریان قیام خود فرمودند: «ألا و إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السَّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه» [اللهوف: 97] «این بدکاره پسر بدکاره مرا بین دو امر قرار داده است: یا مرگ یا ذلت؛ و دورباد از ما ذلت.» اصحاب کهف هم میگویند: اگر آنان بر ما چیره شوند یا شکنجه و مرگ است یا ذلت و پذیرش فرهنگ شرک که در صورت دوم روی رستگاری را نخواهیم دید.
مراقبت از حال خود
اما تعبیر «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» نشان میدهد که آنان قبلاً به آیین شرک بودند و با فرهنگ منحط شرک زندگی میکردند، اما خداوند آنان را به ایمان هدایت کرده است و اکنون نگران بودند که باز این فرهنگ بر آنان چیره شود. به تعبیر دقیقتر آنان از عالَم طاغوت به عالَم الهی آمده بودند و نگران بودند که به عالَم طاغوت بازگردند که این خطر برای همۀ انقلابهای الهی و مومنان وجود دارد.
این نگرانی باید برای همۀ ما است. زیرا ما با انقلاب اسلامی و هدایت الهی حضرت امام خمینی از بند استکبار و استعمار آزاد شدیم. اما از روز اول دشمنان اسلام راحت ننشستند و با فتنههای بسیار تلاش کردند که ما را از راه خود باز دارند، چه جوانان پاکی را که به شهادت نرسانند و با کمال تأسف چه افرادی را هم که نفریفتند و به فرهنگ منحط غربزدگی گرفتار نکردند.
دستور سلوک
اهل معرفت این آیه را دستور سلوک میدانند که عارفان حقیقی باید، کتوم باشند و اسرار الهی را که در سیر و سلوک به دست آوردهاند از عامۀ مردم مخفی کنند، در عین حال با مردم با ملاطفت و مهربانی رفتار کنند، مبادا که آنان بر حال ایشان آگاه شوند، آنان را به قتل رسانند یا از راه الهیشان باز دارند.
«آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.» [تفسیر ابنعربی (تأویلات عبدالرزاق): 1/ 422 ـ 423]
آیۀ 21
وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَهَ لاَ رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَیْهِم مَّسْجِداً ﴿21﴾
ترجمه
و بدینسان مردم را از حالشان باخبر ساختیم تا همگان (مؤمنان و کافران) بدانند که وعده خدا حق است و در رستاخیز هیچ تردیدى نیست. آرى آنگاه اصحاب کهف را از خوابشان بیدار کردیم و مردم را از حالشان باخبر ساختیم که آنان درباره حقانیت معاد با یکدیگر کشمکش مىکردند. ولى منکران معاد با این نشانه بزرگ به حقیقت راه نیافتند، ازاینرو گفتند: بنایى (دیوارى) بر آنان بسازید و رهایشان کنید، پروردگارشان به حالشان آگاهتر است، امّا کسانى که در آنچه بدان باور داشتند (حقانیت معاد) پیروز شدند، گفتند: ما حتماً بر آنان مسجدى بنا مىکنیم تا یادشان زنده بماند
نشانهای شگفت
جریان اصحاب کهف؛ نشانۀ شگفت الهی بود، گروهی جوانمرد مومن در سرزمین کفر به خدا ایمان آوردند و در ایمان خود پابرجا بودند، از خدا هدایت و رحمت خواستند و به غاری پناه آوردند، و به خواب رفتند و 300 سال بعد بیدار شدند و همۀ این اتفاقات با تدبیر حکیمانۀ الهی رخ داد تا نشانهای شگرف برای همگان باشد. مردم شهری که اصحاب کهف از آن شهر بودند، در این مدت طولانی داستان آنان را شنیده بودند، و اکنون حقیقت حال آنان را برایشان آشکار کردیم تا بدانند که وعدۀ خداوند حق است، مومنان در ایمان خود مستحکم شوند، و کسانی که شک داشتند، شکشان برطرف گردد و آنان که ایمان نداشتند، بینهای آشکار برایشان اقامه شود. از این آیۀ شریفه بر میآید که در این مدت بساط کفر و شرک برچیده شده بود، اما نوعی جو شکاکانه نسبت به معاد در شهر پراکنده بود.
وعدۀ حق الهی
در چنین شرایطی ما مردم را بر حال اصحاب کهف آگاه کردیم تا بدانند که وعدۀ الهی حق است: «وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا» «أعثَر» به معنای «مطّلع کرد» ما مردم شهر را از حال آنان مطلع کردیم، چگونه؟ یکنفر برای تهیه غذا رفت، و چون وضع او با حال شهر نمیخورد، مردم از این نشانۀ الهی مطلع شدند. هدف این کار چه بود؟ تا مردم شهر بدانند. که وعد الله حق است: «اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» این وعدۀ الهی چیست؟ قیامت روز زندهشدن مردگان است، روزی که در آن حسابرسی میشوند: «وَ أَنَ السَّاعَهَ لاَ رَیْبَ فِیهَا» تا بدانند امکان ندارد در قیامت شک شود. تعبیر «لاَ رَیْبَ فِیهِ» اشعار دارد که قیامت ضروری است که هیچگونه شک و تردیدی در آن روا نیست. منظور از «ریب» شکی است که موجب نگرانی و اضطراب میشود و همراه سوءظن است. در مقابل آن اطمینان قلبی قرار دارد. [تسنیم، جلد 2 – صفحه 132] همه علم یقینی و اطمینانآور پیدا کنند که قیامت ضرورت دارد و در آن شکی نیست. و این اطمینان قلبی حالتی است که در قلب مومنان وجود دارد: «رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ» [آلعمران: 9]
نزاع مومنان و مشرکان
قرآن در ادامه صحنه را توضیح می دهد که مردم درباره حال آنان با هم نزاع داشتند: «إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ» مردم شهر از وضع شگفت آنان مطلع شدند و همین باعث نزاع شد، منشا نزاع اختلاف قبلی مردم درباره قیامت بوده است که آیا قیامت حق است یا باطل؟ از این بخش آیه روشن می شود که حاکمیت شرک برداشته شده بود و شهر در اختیار مومنان بود اما هنوز بساط شرک به طور کامل برچیده نشده بود و گروهی مشرک بودند یا لااقل گروهی در اصل معاد تشکیک می کردند و در مقابل آنان مومنانی قرار داشتند که به معاد ایمان داشتند و این واقعه یعنی بیداری اصحاب کهف باعث نزاع شده بود که با اصحاب کهف ـ که نشانهای برای حقانیت معاد هستند ـ چه باید کرد؟
روایات می فرمایند: وقتی اصحاب کهف از حال خود باخبر شدند که 300 سال در خواب بودند و خداوند آنان را نشانهای برای مردم قرار داده، از خدا خواستند که مجدد به خواب فرو روند و زنده نباشند. [المیزان: 15/276] این نشان می دهد وقتی مردم به نزد آنان آمدند، ایشان را مرده یافتند و چون چنین دیدند، نزاع درگرفت.
کلام مشرکان
گروهی که بنا نداشتند این معجزه فاش شود و حق روشن شود، گفتند: بر درِ کهف دیواری بکشیم «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» تا آنان پشت دیوار قرار گیرند و از دیدگان پنهان باشند. [المیزان: 15/262] تا روی این حقیقت روشن پوشیده و به تدریج محو شود، تا هم شک درباره قیامت در جان مردم تثبیت شود و هم تفکر و اندیشه توحیدی اصحاب کهف در جامعه ترویج نشود. استدلال آنان هم این بود که «رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِم» خدا به حال آنان آگاه تر است، یعنی ما که از این نشانه به قیامت یقین پیدا نکردیم و خدا به حال آنان داناتر است. آنان با این بیان راه تفکر و تعقل را بر خود و دیگران میبستند و کار را به خدا واگذار میکردند تا خود و گفتار خود را توجیه کنند. این همان تفکر اشعری و اخباریگری و وهابیت در عالَم اسلام است که راه تفکر و تعقل را میبندد و اجازۀ استفاده از الگوهای الهی را نمیدهد.
سخن مومنان
اما گروه دیگر که حق را با این نشانه، تثبیت شده دیدند: «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی اَمْرِهِم» گفتند: در این مکان مسجدی بنا کنیم تا محل عبادت خدا شود و اندیشه دینی ترویج شود: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً» این نشان میدهد گروه دوم از مومنین بودند اولاً در اکثریت بودند و ثانیاً با این معجزه الهی بر امر مورد نزاع یعنی حقیقت قیامت و بعثت مردگان، غلبه یافته بودند و اکنون میگفتند مسجدی بنا کنیم که محل عبادت خدا شود.
نتیجه حرکت مومنانه
داستان اصحاب کهف با این آیه پایان می یابد و آیات دیگر به مسائل پیرامونی آن میپردازد. اصحاب کهف به مقصدی که میخواستند، رسیدند و هدایت شدند و رحمت خدا را درباره خودشان دیدند که وقتی برای خدا استقامت کردند، خداوند نه تنها بساط کفر را برچید بلکه آنان را نشانۀ خود قرار داد. مردم با آنان هدایت شدند و از امری که مدت 300 سال در ابهام بود، باخبر شدند و مشکل آنان دربارۀ معاد هم حل شد و مومنان بر مشرکان و کسانی که شک را در دل مردم پخش می کردند، پیروز شدند و همه این امور با عنایت و هدایت و رحمت خاص الهی بود
بنابراین داستان نشان می دهد که اگر کسانی جوانمردانه در راه خدا قیام کنند و در راه خدا استقامت ورزند، خداوند هم آنان را به هدف میرساند و هم نشانه قدرت خود قرارشان می دهد و مشکل دیگران را به وسیله ایشان برطرف می کند.
مسجد و حرم
نکته پایانی اینکه از تعبیر «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَسْجِداً» روشن می شود که اگر جایی مقبره مردان الهی باشد، میتوان آن را به مسجد تبدیل کرد و سخن وهابیون که ساختن حرم برای ائمه اطهار علیهم السلام را نهی میکنند، مردود است. زیرا اگر این کار اشکال داشت، قرآن آن را نهی میفرمود. بله! نماز خواندن در قبرستان مکروه است اما «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِداً» نشان می دهد مومنان کهف را مسجد قرار دادند، یعنی چیزی چون بقعهای روی قبور آن جوانمردان ساختند و آن را تبدیل به حرم کردند و حکم مسجد بر آن بار کردند تا عبادتگاه خدا شود. بنابراین چنین جایی مصداق مسجد است نه قبرستان. زیرا حقیقت مسجد در نگاه قرآن مسجد، عبادتگاهی بر عبادت مومنان است تا در آن فقط خدا را بپرستند: «وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّه» [جن: 18] وقتی جایز بلکه مطلوب است که قبور و خوابگاه جوانمردان مومن، مسجد و عبادتگاه الهی می شود که نام خدا در آن برده می شود: «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ الله» [حج: 40] پس ساختن حرم روی قبور بزرگان دین بویژه ائمه معصومین علیهم السلام هیچ اشکال و منعی ندارد، بلکه مطلوب است، زیرا ترویج دین خدا و بندگی خداست و آن مکان مسجد و عبادتگاه است.
روایات
روشنشدن حقیقت قیامت
امام باقر (علیه السلام) دربارۀ «وَ کَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ» میفرمایند: «یَعْنِی أَطْلَعْنَا عَلَی الْفِتْیَهًِْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فِی الْبَعْثِ وَ أَنَّ السَّاعَهَ لا رَیْبَ فِیها یَعْنِی لَا شَکَّ فِیهَا بِأَنَّهَا کَائِنَهًٌْ» [تفسیر القمی: 2/34] تا بدانند که وعدۀ خدا دربارۀ روز قیامت، حق است. و هیچ تردیدی در وجود قیامت نیست و آن واقع میشود.
رجعت
امام صادق علیه السلام به اصحاب کهف دربارۀ حقیقت رجعت استناد میفرمایند:
«وَ قَدْ رَجَعَ إِلَی الدُّنْیَا مِمَّنْ مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَهًِْ عَامٍ وَ تِسْعَهًًْ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِی زَمَانِ قَوْمٍ أَنْکَرُوا الْبَعْثَ لِیَقْطَعَ حُجَّتَهُمْ وَ لِیُرِیَهُمْ قُدْرَتَهُ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ الْبَعْثَ حَق» [بحارالانوار: 10/175]
جماعت زیادی از مردم پس از مرگ به دنیا بازگشتهاند، مانند «اصحاب کهف»، همانها که خداوند سیصدونه سال ایشان را میراند، سپس آنان را در زمان جماعتی برانگیخت که منکر بعث و نشور بودند، تا حجّت را بر ایشان تمام کرده و قدرت خود را به آنها بنمایاند، و اینکه بدانند بعث و نشور حقّ است.
[1] در روایتی از امام کاظم سلام الله علیه تفاوت مرگ و خواب تشریح شده است که به این بخش آیه استناد شده است که در تفسیر موضوعی و تفاوت مرگ و خواب خیلی مهم است.
رُوِیَ عَنْ أَبِیالْحَسَنِ یَقُول:
إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا نَامَ فَإِنَّ رُوحَ الْحَیَوَانِ بَاقِیَهًٌْ فِی الْبَدَنِ وَ الَّذِی یَخْرُجُ مِنْهُ رُوحُ الْعَقْلِ.
فَقال عبْدُ الْغَفَّارِ الْأَسْلَمِیُّ: یَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ اللهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها إِلَی قَوْلِهِ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی أَ فَلَیْسَ تُرَی الْأَرْوَاحُ کُلُّهَا تَصِیرُ إِلَیْهِ عِنْدَ مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ مَا یَشَاءُ وَ یُرْسِلُ مَا یَشَاءُ
فَقَالَ لَهُ أَبُوالْحسَنِ:
«إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَیَاهًِْ فَإِنَّهَا فِی الْأَبْدَانِ لَا یَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ وَ لَکِنَّهُ إِذَا قَضَی عَلَی نَفْسٍ الْمَوْتَ قَبَضَ الرُّوحَ الَّذِی فِیهِ الْعَقْلُ وَ لَوْ کَانَتْ رُوحُ الْحَیَاهًِْ خَارِجَهًًْ لَکَانَ بَدَناً مُلْقًی لَا یَتَحَرَّکُ وَ لَقَدْ ضَرَبَ اللَّهُ لِهَذَا مَثَلاً فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ الْکَهْفِ حَیْثُ قَالَ «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» أَ فَلَا تَرَی أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ فِیهِمْ بِالْحَرَکَاتِ.» [بحارالانوار: 58/43]
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
«هنگامیکه کسی بخوابد روح حیوانی در تنش میماند و آنچه برمیآید روح خِرَد است.
عبدالغفّار اسلمی گوید: خداوند عزّوجلّ فرماید: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند، … تا سرآمدی معیّن. (زمر/۴۲) آیا معتقد نیستی که همۀ ارواح در خواب بهسوی خدا میروند و خداوند آنچه را خواهد نگهدارد؟ و آنچه خواهد بفرستد»؟
فرمود: «همانا ارواح عقول نزد او روند، و ارواح زندگی در تن میمانند و بیرون نمیروند جز با مرگ ولی چون مرگ کسی رسید روح عقلش هم گرفته شود و اگر روح زندگی بیرون بود، تن بیحرکت افتاده بود، و خدا برای آن در قرآنش از اصحاب کهف نمونه آورده آنجا که فرموده است: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» آیا نمیبینی که روح داشتن آنها به نشانه حرکات آنها است؟»
[2] روایت شریفه بیان میفرماید که مخاطب این بخش آیه مومنان هستند، نه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. دلیل آن هم روشن است، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر آنان احاطه داشتند، اما مومنان چنین احاطهای بر آنان نداشتند.
عَنِ الْبِطِّیخِی عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ فِی قَوْلِهِ: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» قَالَ: إِنَّ ذَلِکَ لَمْ یَعْنِ بِهِ النبی صلی الله علیه و آله و سلم. إِنَّمَا عَنَی بِهِ الْمُؤْمِنِینَ بَعْضَهُمْ لِبَعْضٍ لَکِنَّهُ حَالُهُمُ الَّتِی هُمْ عَلَیْهَا» [تفسیر العیاشی: 2/324]
«مراد از این آیه پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیست، بلکه مراد وضع مؤمنان نسبت به یکدیگر است؛ و موقعیّتی است که در آن به سر میبرند».
[3] فِی رِوَایَهًِْ أَبِیالْجَارُود عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ علیه السلام: قَوْلُهُ «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً» یَقُولُ: أَیُّهَا أَطْیَبُ طَعَاماً» [تفسیر القمی: 2/34] کدامیک از غذاها بهتر و پاکیزهتر است.