تفسیر سورۀ کهف آیات 6 تا 10

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً (6) إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً (8) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10)

آیۀ 6

فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً

ترجمه

گویا در پی‌گیری کار آن‌ها، می‌خواهی جان خود را ـ از شدت اندوه ـ هلاک کنی، اگر به این حدیث [قرآن] ایمان نیاورند.

توضیح واژگان

«باخع» از مادّه «بخع»  به معنی هلاک‌کردن از شدت ناراحتی و اندوه است. [کتاب العین: 1/123؛ مفردات: 110] «آثار» جمع «اثر» است و «اثر» آن‌چیزی است که بر وجود چیزی دلالت دارد. [مفردات: 62؛ التحقیق: 1/31] «علی آثارهم»  به معنای درپی‌گیری کار ایشان است، زیرا اثر آن‌ها ـ در صورتی که ایمان نیاورند ـ انحراف از جادۀ هدایت و سقوط در درۀ گمراهی و آتش جهنم است. منظور از «بهذا الحدیث» قرآن است [المیزان: 15/237] که چون کلام خداست، همواره تازه است. زیرا حدیث هر امر نو و تازه‌ای است. [القاموس المحیط: 1/122؛ لسان السان؛ تهذیب لسان العرب: 1/236] و اگر سخن تازه و نو باشد، حدیث نام دارد و چون قرآن همواره تازه است، به آن حدیث گفته می‌شود. [قاموس قرآن: 2/111] به این نکته هم توجه شود که هر سخنی اگر برگرفته یا در راستای کلام الهی نباشد، کهنه و قدیمی و مندرس است.

«أسفاً» «أسف» به معنای اندوه و ناراحتی به به دلیل از دست‌رفتن چیزی از انسان است. [معجم مقاییس اللغۀ: 1/103؛ فقه اللغۀ: 209] برخی گفته‌اند: به معنای غم و خشمناکی است [مفردات: 75] اما ظاهراً این واژه در معنای غضب و خشم؛ مجازی است. به ویژه وقتی قرآن می‌فرماید: «وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» [اعراف: 150] «و چون موسى به سوى قوم خود- خشمگین و اندوهناک بازگشت» نشان می‌دهد که این دو واژه در تقابل با هم هستند، موسی علیه السلام بر قوم خود به دلیل اینکه شرک ورزیدند، خشمناک شد و چون توحید را ترک کردند، اندوه‌گین گردید [التحقیق: 1/86] در هرصورت از شدت اندوه به «الأسف» تعبیر می‌شود. [المیزان: 15/237]

دردمندی و پی‌گیری

پیامبرا اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این‌که کافران غیرعاقلانه رفتار می‌کنند و جاهلانه سخن می‌گویند، و حاضر نیستند به قرآن ایمان بیاورند تا به سعادت ابد برسند، و به‌جای دل‌بستگی به خدا،، نسبت‌ها ناروا به خداوند متعال می‌دهند، اندوه‌ناک است و خود را به زحمت می‌اندازد تا شاید راهی برای هدایت آن‌ها باز شود. و این سیرۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که چنین دل‌سوزانه ماموریت الهی خود را انجام می‌دهند که خداوند در آیات متعدد، ایشان را تسلی می‌دهند و بیان می‌کند که لازم نیست که خودتان را این‌چنین به زحمت بیاندازید. [مائده: 68؛ یوسف: 103؛ طه: 2؛ فاطر: 8] از جملۀ آیات همین آیه است.

منطق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن است که من مامور الهی هستم و تا زمانی که جان در بدن دارم، باید در جهت ماموریت خود که هدایت بشر به سوی خداست، تلاش کنم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همواره خود را برای بشریت به زحمت می‌اندازند، نه تنها برای مومنان که رنج آن‌ها برای ایشان سخت است: «عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّم» [توبه: 128] «بر او دشوار است شما در رنج بیفتید.» بلکه برای کل بشریت تا ـ حد نهایت ـ دل‌سوز هستند.

«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِم» ای پیامبر ما، در پی‌گیری کار آنان چقدر کوشش و تلاش می‌کنی، گویا می‌خواهی خودت را هلاک کنی!  «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً» شدت اندوه و نگرانی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن است که این کج‌اندیشان ایمان نیاورند، و اثر و نتیجۀ ایمان نیاوردن آن‌ها، انحراف از جادۀ هدایت و سقوط در درۀ گمراهی و آتش جهنم است. بنابراین اندوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای خودشان نیست، تا کسی بگوید که آیه سرزنش و نهی است، [مجمع البیان: 6/694] بلکه برای بشریت است، یعنی دردمندی برای ابلاغ رسالت است: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ»  «بیقین می‌دانیم که آن‌چه می‌گویند، تو را سخت اندوگین می‌کند.» «فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُون» [انعام: 33] «در واقع آنان تو را تکذیب نمى‏کنند، ولى ستم‌کاران آیات خدا را انکار مى‏کنند.» یعنی دلیل شدت اندوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم؛ آن نیست که ایشان را تکذیب می‌کنند، بلکه علت این اندوه، آن است که آن‌ها آیات خدا را انکار می‌کنند و خودشان را به شقاوت ابدی گرفتار می‌سازند.

محبت به بندگان خدا

دلیل تلاش خستگی‌ناپذیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ حب شدید به خداوند متعال است و چون انسان‌ها اشرف مخلوقات خداوند هستند که اگر هدایت شوند، به قرب الهی می‌رسند و اگر گمراه بمانند، از قرب و حب خدا دور می‌شوند. به این دلیل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خودشان را به شدت به سختی می‌اندازند که همۀ انسان‌ها به کمال برسند. آن حضرت چون به حقیقت عالَم وجود آشنا هستند و آثار کج‌اندیشی و  کج‌رفتاری و سهل‌اندیشی و سهل‌انگاری را می‌دانند و این‌که   ما را بیشتر از خودمان دوست دارند و  از حجاب‌های ظلمانی که بدکرداران با نفسانیت و خودخواهی‌ها بر چشمان خود افکنده‌اند، بشدت رنج می‌برند.

آری ایشان برای بشریت از پدر هم‌دل‌سوزتر هستند، زیرا مظهر تام رحمت الهی هستند و اگر مجال می‌یافتند «می‌خواستند همۀ مردم را علی بن ابی‌طالب کنند.» [تفسیر قرآن کریم برگرفته از آثار امام خمینی: 4: 227 ـ 233] وقتی چنین شد، ایشان هیچ‌گاه نسبت به انسان‌ها بی‌تفاوت نیستند، و نسبت به مردم شفقت و مهربانی دارند و این شفقت از لوازم و نتایج محبت الله است، که شامل همۀ انسان‌هاست، [تفسیر ابن‌عربی؛ تأویلات عبدالرزاق: 1/394] چه انسان‌های مطیع و فرمان‌بردار و چه انسان‌های عصیان‌گر و طغیان‌گر؛  و در هر صورت نسبت به بشریت با نهایت دل‌سوزی رفتار می‌کنند و همواره غصۀ آن‌ها را می‌خورند.  [تفسیر عرائس البیان فى حقائق القرآن: 2/395]

سیرۀ پیامبر، الگوی ما  ـ بحث روایی

عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ: «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» یَقُولُ قَاتِلٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ قَوْلُهُ: «أَسَفاً» أَیْ حُزْناً». [تفسیر القمی: 2/31؛ بحارالانوار: 9/223]

«فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ؛ یعنی برای پیگیری کار ایشان خود را می‌کشی! «أَسَفًا» یعنی اندوه.»

آیۀ شریفه از سیرۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نسبت به همۀ بشریت پرده برمی‌دارد که دل‌سوز همه هستند تا به راه مستقیم الهی هدایت شوند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏» [نهج البلاغه: 156] هستند، یعنی ایشان برای معالجت بیماری‌های درونی انسان‌ها؛ به سراغ‌شان می‌روند، حتی اگر بیماران نخواهند، باز ایشان به وظیفۀ خود عمل می‌کنند و از این کار خسته هم نمی‌شوند. و این راه و روش همۀ راه‌نمایان دین است که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم تأسی می‌کنند. امیرالمومنین علیه السلام خطاب به مردم بصره می‌فرمایند:

«أَقَمْتُ‏ لَکُمْ‏ عَلَى‏ سَنَنِ‏ الْحَقِّ فِی جَوَادِّ الْمَضَلَّهِ حَیْثُ تَلْتَقُونَ وَ لَا دَلِیلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لَا تُمِیهُون‏» [نهج البلاغه: 51]

«در راه حق ایستادم، آن را از راه‌های گم‌راهی جدا کردم، تا شما را به راه حق آورم، آن زمان که جمع مى‏شدید و راه‌نما نداشتید، و براى آب هدایت چاه مى‏کندید و به آب نمى‏رسیدید.»

هم‌چنین امام صادق علیه السلام می‌فرمایند:

«بَلِیَّهُ النَّاسِ‏ عَظِیمَهٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یُجِیبُونَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا» [بحار الانوار: 23/99]

«گرفتاری مردم بزرگ است، اگر ایشان را به حق دعوت کنیم، پاسخ مثبت نمی‌دهند و اگر آنان را ترک کنیم و به خود واگذاریم، به جز به ما هدایت نمی‌شوند.»

توجه هم داریم که هیچ‌کس از رسول خدا و ائمۀ اطهار علیهم السلام به حقایق امور آشناتر نیستند، و به این دلیل است که برای هدایت بشریت، از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسوه و الگوی همگی مومنان، به ویژه علماء هستند: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهً» [احزاب: 21] همگی باید به ایشان اقتداء کنیم و برای هدایت بشریت؛ لحظه‌ای از پا ننشینم و هیچ‌گاه ـ تا زنده هستیم ـ وظیفۀ خود را خاتمه‌یافته تلقی ننماییم.

استقامت در راه انقلاب اسلامی

بنده در این مجال فقط به یک مصداق اشاره می‌کنم؛ و آن استقامت در ترویج اسلام و چهرۀ نورانی انقلاب اسلامی به جهانیان، علی‌رغم همۀ مخالفت‌ها و اذیت‌هاست. مهم‌ترین چالشی که در سر راه انقلاب اسلامی است، حفظ و پاسداری از اهداف آن است. ماموریت اصلی انقلاب اسلامی، تشکیل جامعۀ اسلامی با همۀ ویژگی‌های آن و هدف آن، تحقق تمدن اسلامی و بسط عالَم الهی است. و این   پایداری  و تلاش مستمر می‌خواهد، وگرنه انقلاب به ضد خود تبدیل می‌شود و به انحراف می‌رود. ما باید همۀ کوشش خود را به کار ببریم تا دل‌سوزانه و برای خدا، همۀ جهانیان به ویژه مسلمانان را به سمت انقلاب اسلامی جلب کنیم و آن‌هایی را هم که از انقلاب فاصله گرفته‌اند، تا حد مقدور به راه بیاوریم و هیچ‌گاه از این امر خسته نشویم، البته این کار فرزانگی و دردمندی می‌خواهد که با تأسی به سیرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاصل می‌شود.

در روایت است که در روز قیامت هر کسی ـ غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ می‌گوید: «یَا رَبِّ نَفسِی، نَفسِی» و آن حضرت به خداوند عرض می‌کنند: «یَا رَبِّ أُمَتِی، أُمَتِی» [الکافی: 8./312]  و این درس بزرگی برای ماست که پیرو ایشان هستیم، راه ما هم راه محبت الهی است و در راه این محبت؛ باید تلاش کنیم که هم بشریت را با نورانیت انقلاب اسلامی آشنا کنیم، و هم کوشش کنیم که ماموریت و هدف آن یعنی تحقق دولت و  جامعه  و تمدن اسلامی است، تحقق بخشیم، و هم از این‌که برخی نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی، کج‌اندیشی دارند، غمگین شویم و دردمندانه تلاش کنیم که حقیقت را برای همگان روشن کنیم.

آیه 7

إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

ترجمه

بی‌گمان ما هرچه روی زمین است، زینتی برای آن قرار داده‏ایم تا ایشان را بیازماییم که کدام‏یک از آنان نیکوکارتر هستند.

زینت زمین و زینت انسان

آیۀ هفتم و هشتم، ادامۀ تسلی به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم [المیزان: 13/237] و تبیین دلیل روی‌گردانی کافران از ایمان است. [البحر المدید: 3/247] در آن روش می‌شود که مشکل کافران؛ آن است که گرفتار وهم هستند و تصور می‌کنند که هدف آفرینش آن‌ها زندگی دنیویی و زیبایی‌های موقتی دنیویی است. زیبایی‌های طبیعی چون زیبا هستند، چشمان آدمی را نوازش و به خود جلب می‌کند. اما باید توجه داشت که آنها زینت زمین هستند، نه جان انسان؛ زیرا زوال‌پذیرند و جان انسان تنها در ابدیت آرامش می‌گیرد. هر آن‌چه در زمین است، زینت زمین است نه زینت ما و این نکتۀ بسیار مهمی است که اگر به آن توجه کنیم، به مال و امکانات مادی خود غره نمی‌شویم، بلکه می‌دانیم که می‌دانیم که همۀ این امور رفتنی هستند: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» [کهف: 46]

اما زینت ما چیست؟ طبق آیۀ 7 سورۀ مبارکۀ حجرات؛ خداوند ایمان را زینت ما قرار داده است: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُم» یعنی خداوند هرچه در زمین است، زینت خود زمین قرار داد، اما ایمان را زینت بشریت مقرر فرمود. بنابراین ما هرچه در این دنیا به دست آوریم، هرچند زیبا و دوست‌داشتنی باشد، زینت ما نیست، بلکه زینت زمین است، و تنها ایمان زینت ماست. زیرا انسان برای دنیا آفریده نشده است، بلکه انسان برای آخرت آفریده شده است: «وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون» [عنکبوت: 64]

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: «مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ‏ لِلْبَقَاءِ وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ» [بحار الانوار: 58/78] «شما برای نابودی آفریده نشدید، بلکه برای باقی‌ماندن آفریده شده‌اید، و جز این نیست که از خانه‌ای (که خانۀ نابودی و نیستی) به خانه‌ای (که خانۀ همیشگی و ابدی است) منتقل می‌شوید.»

بنابراین باید با چیزی به آخرت وارد شویم که به کار ما بیاید و آن تنها ایمان است، ایمان واقعی که در ذیل آیه دوم همین سوره دیدیم که حتماً همراه عمل صالح است. پس زینت واقعی انسان ایمان است، اما باغ و خانه و فرش و ماشین و همۀ امکانات مادی و دنیویی از ما گرفته می‌شود، و چیزی که از ما جدا شود، یقیناً نمی‌تواند زینت ما باشد و نباید به آن دلبسته شویم. اما شیطان گاهی چیزهایی را برای انسان زینت می‌دهد که آن‌ها زینت‌های بدلی هستند: «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاهُ الدُّنْیا» [بقره: 212] که بعداٌ حسرت می‌خوریم که چگونه فریب خوردیم: «یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّه» [زمر: 56] «دریغا بر آن‌چه در حضور خدا کوتاهى ورزیدم.»

هدف آفرینش زینت‌های زمینی

اما هدف از این زینت‌های زمینی چیست؟ آزمون بشر است که چه کسی نیکوکردارتر است: «لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» در آیۀ 14 آل‌عمران می‌فرماید:

«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْث ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب»

«دوستىِ خواستنی‌هایی از  زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسب‏هاى نشاندار و دام‌ها و کشتزار براى مردم آراسته شده است، و حال آن‌که این جمله، مایۀ بهره‌وری‌های زندگى دنیاست، و  فرجام نیکو نزد خداست.»

یعنی این خواستنی‌ها، زینت زندگی دنیاست، زیرا انسان معجونی از دو بُعد است: بُعد نخست جسم و بدن اوست: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِین» [ص: 71] دوم روح او «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [ص: 72]  بنابراین دو کشش دارد: هم کشش غریزی و طبیعی به دنیا و طبیعت و هم کشش فطری به خدا و عالم ملکوت؛ از میان این دو بُعد روح اصل است و بر جسم حاکم است و از میان این دو کشش، کشش فطری است که اصالت دارد. منتها خداوند هر دو را در دسترس انسان قرار داده است، تا او را بیازماید که آیا می‌تواند تشخیص بدهد که دنیا موطن و جایگاه او نیست، بلکه دنیا جایگاه عمل نیکو یعنی عقل‌ورزی، پرهیز از محارم الله، و فرمان‌برداری خداست.

امام سجاد سلام الله علیه می‌فرمایند:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُحِبَّ زَهْرَهًَْ الدُّنْیَا وَ عَاجِلَهَا لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِهِ وَ لَمْ یُرَغِّبْهُمْ فِیهَا وَ فِی عَاجِلِ زَهْرَتِهَا وَ ظَاهِرِ بَهْجَتِهَا وَ إِنَّمَا خَلَقَ الدُّنْیَا وَ خَلَقَ أَهْلَهَا لِیَبْلُوَهُمْ فِیهَا أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا لآِخِرَتِه» [الکافی: 8/75]

«بدانید خداوند عزّوجلّ، خرمی زودگذر دنیای فانی را برای هیچ‌یک از اولیاء خود دوست ندارد و آنان را به دنیا و خوش‌گذرانی دنیویی تشویق نکرده است و دنیا و اهلش را آفریده تا بیازماید که کدام‌یک از آن‌ها برای آخرتش خوش‌کردار هستند.»

و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر آیه می‌فرمایند:

«لیبلوکم أیکم أحسن عقلا و أورع عن محارم الله و أسرعکم فی طاعه الله» [المیزان: 13/239]

«شما را می‌آزماید که کدام یک از شما عقل نیکوتر، و نسبت به محارم الله پرهیزگارتر، و در فرمانبرداری سریع‌تر هستید.»

آیۀ 8

وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً

ترجمه

و ما آن‌چه را بر آن است، قطعاً بیابانى بى‏گیاه خواهیم کرد

استعاره‌ای دربارۀ زندگی دنیا

در ادامه می‌فرماید: هنگامى که آزمون به پایان رسد، آن‌چه را بر روى زمین است از بین مى‏بریم و آن را به صورت خاکى بى‏گیاه و جایى که مورد رغبت نباشد درمى‏آوریم‏، و این مَثَل زندگی دنیاست که هم‌چون زمینی بی‌گیاه می‌شود که هیچ رغبتی به آن نیست. بنابراین آن‌چه در زمین است، در حقیقت برای زمین زینت هستند؛ و برای انسان، وسیلۀ آزمون است. اما شیطان آن‌ها را برای انسان زینت بخشیده تا به آن‌ها سرگرم شود و از هدایت باز ماند: «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُون» [انعام: 43]

خدای تعالی به پیامبرش نشان می‌دهد که دلیل این‌که آنان به قرآن ایمان نمی‌آورند، سرگرم‌شدن آنان به دنیا و زینت‌های آن است. همسر، فرزند، امکانات مالی و باغ و بوستان، مزرعه، ماشین،  اسب و غیره همگی وسیلۀ و محک آزمون هستند که ای انسان در دنیا چه کرده‌ای؟ بنابراین برای این‌که مردم به راه هدایت بیایند، باید به دنیا و حقیقت آن شناخت و معرفت پیدا کنند.

توجه هم بشود که هرچه خداوند داده است، زیبا و «زینۀ الله» است، و چون زیباست، برای انسان حلال است: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ»  [اعراف: 32] اما هیچ‌کدام از آن‌ها هدف انسان نیستند، بلکه مواهب الهی هستند که خداوند برای بندگان خود آفریده است، اما نباید زینت قلبی و وجودی انسان شوند، زیرا زینت‌های دنیا از دست انسان می‌رود و سرنوشت نهایی انسان؛ تنها با زینت درونی رقم می‌خورد.

حقیقت این زینت‌ها «صعیداً جرزاً» است. «صعید» «سطح زمین» را گویند. «جرز» «زمینی است که در آن گیاه نمی‌روید، مانند این‌که زمین تخم گیاهان را می‌خورد.» [المیزان: 13/237]  از امام باقر علیه السلام هم وارد شده است که «صَعِیداً جُرُزا:ً أَی لَا نَبَاتَ فِیهَا» «زمینی است که در آن گیاهی نروید.» [تفسیر القمی: 2/31] بنابراین می‌فرماید: «ما زمین را بعد از آبادى ویران مى‏سازیم و سطح آنها را صاف و هموار مى‏کنیم بطورى که خشک و فاقد گیاه باشد.» [مجمع البیان: 6/695]

به‌تعبیر دیگر؛ هدف از زیبایی‌های دنیایی آزمون مردم است، تا نیکوکار مشخص شود، اما وقتی زمان کوچ رسید، مدت سکونت آن‌ها در زمین پایان یافت، زمین خشک و بی‌گیاه می‌شود و همه از دست انسان می‌روند. و این حقیقت زندگی انسان است. بنابراین دلیل اعراض کافران؛ سرگرمی به زندگی مادی است، و ای رسول ما از اعراض آن‌ها غمگین نباش، آن‌ها درگیر آزمون ما هستند. بنابراین آیۀ «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً» معنایی کنایی و استعاری دارد که مقصود از آن قطع رابطۀ انسان و بهره‌های زندگی دنیاست، که در زمین یافت می‌شود. [المیزان: 13/238]

آیۀ 9

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً 

ترجمه

آیا پنداشته‏اى که اصحاب کهف و رقیم از نشانه‏هاى بسیار شگفت‏انگیز ما بوده‏اند؟

داستان اصحاب کهف

پس از این‌که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تسلی داد، طی داستانی حقیقت دنیا و ایمان را روشن می‌فرماید. بنابراین داستان تفصیل آیات پیشین است که در قابل داستانی بیان شده است.

از ظاهر سیاق آیات و روایات شأن نزول بر می‌آید که قصۀ اصحاب کهف که ضمن آیات 9 تا 26 این سوره آمده است، اجمالاً بر  مردم معلوم بوده [المیزان: 13/244؛ اسباب نزول القران: 300] و موجب شگفتی آن‌ها بوده است که چند جوان‌مرد سی‌صد سال به خواب بروند، و هیچ نیازی به غذا و آب نداشته باشند، قرآن می‌فرمایند: این واقع برای شما شگفت‌آور است، وگرنه ما در هر لحظه در کار خلق شگفتی هستیم. واقعاً اگر کسی به دور و بر خود نگاه کند، به این حقیقت پی می‌برد که همۀ آیات الهی شگفت هستند، منتهای باید آیت‌شناس باشیم. اگر آیت‌شناس باشیم، از این نشانه‌ها به معرفت الهی می‌رسیم که داستان اصحاب کهف نمونه‌ای از آیات الهی است.

داستان اصحاب کهف چکیدۀ معارف سوره

دانستیم که محور سورۀ کهف تبیین این حقیقت است که عالم تحت ولایت خداست که نمونۀ آن داستان اصحاب کهف است که این حقیقت را به طور واضحی نشان می‌دهد، بنابراین نباید از آن در شگفت بود، بلکه همانند همۀ آیات الهی شگفت‌انگیز است. شروع آیه چنین است: «أَمْ حَسِبْتَ» «آیا مخاطب می‌پندارد» انسان‌هایی چون اصحاب کهف سی‌صد سال بدون آب و غذا بخوابند، از نشانه‌های شگفت ماست؟ «أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً» «کهف» غار بزرگ در درون کوه را گویند. دربارۀ «رقیم» نظریات مختلفی نقل شده است، [تفسیر الکشاف زمخشری: 2/705] اما ظاهراً رقیم نام دیگر اصحاب کهف است و نام سنگ‌نوشته‌ای است که سرگذشت اصحاب کهف در آن نوشته شده است. [المیزان: 13/246] و روایت هم این نظریه را تأیید می‌کند. [کتاب التفسیر: 2/321][1].

موضوع این سوره بیان این مطلب است که انسان تنها با عمل صالح که از گونه شرکی خالی است، به مقصود نهایی می‌رسد، حقیقتی که داستان اصحاب کهف آن را به خوبی تبیین می‌فرماید. آری داستان مذکور بیان حقیقت ایمان جوان‌مردانی است که به خدا ایمان داشتند و خداوند متعال هم بر هدایت آن‌ها افزود و این داستان به حق نازل شده و حق محض است که ضمن آن حقیقت ایمان جوان‌مردان راه خدا روشن می‌شود: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» [کهف:13]

چکیدۀ داستان

آن‌چه مورد شگفتی مردم بود و در حقیقت جنبۀ آیت و نشانه‌بودن داشت آن بود که این گروه با ایمان که از شرک حاکم بر جامعۀ خود به تنگ آمده بودند، و از آن شهر فرار کرده بودند، و به غاری در بیرون شهر پناه برده بودند، در آن غار به خواب رفتند و خداوند آن خواب را چنان طولانی کرد که سی‌صد سال به درازا کشید، به گونه‌ای که وقتی بیدار شدند، خودشان تصور می‌کردند، یک روز یا بخشی از یک روز را به خواب رفته‌اند، و چون گرسنه بودند، کسی را به شهر فرستادند. وقتی یک نفر از آنان به شهر رفت تا غذا تهیه کند، با صحنۀ شگفتی مواجه شد که منظرۀ شهر غیر از آنی بود که از آن خارج شده بودند، و مردم شهر نیز جمعیتی غیر از مردمی بودند که او می‌شناخت، به‌گونه‌ای که حتی او به زحمت زبان آنان را می‌فهمید و ایشان نیز به رحمت زبان او را می‌فهمیدند. پادشاهی که در آن شهر حکومت می‌کند، مردی با ایمان بود و با پادشاهی که او می‌شناخت که فردی جبار و بت‌پرست بود، تفاوت داشت.

سرانجام مشخص شد که اصحاب کهف سی‌صد سال به خواب عمیق فرو رفته‌اند و چنین شد که نشانه‌ای شگفت برای مردم شد که بعینه بدانند که قیامت و مبعوث‌شدن در آن حق است و از آن گریزی نیست. [برگرفته از روایتی از امام صادق علیه السلام؛ تفسیر قمی: 2/31 ـ 33؛ تفصیل داستان اصحاب کهف از امیرالمومنین سلام الله علیه نقل شده است: إرشادالقلوب، ج: ۲، ص: ۳۵۸]

جواز تقیه

در روایات به حال اصحاب کهف در جواز تقیه اشاره شده است:

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْکَهْفِ. فَقَالَ: لَوْ کَلَّفَکُمْ قَوْمُکُمْ مَا کَلَّفَهُمْ قَوْمُهُمْ؟ فَقِیلَ لَهُ: وَ مَا کَلَّفَهُمْ قَوْمُهُمْ؟ فَقَالَ: کَلَّفُوهُمُ الشِّرْکَ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ فَأَظْهَرُوا لَهُمُ الشِّرْکَ وَ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ حَتَّی جَاءَهُمُ الْفَرَج» [وسایل الشیعۀ: 16/230]

امام صادق (علیه السلام) از اصحاب کهف یاد کرده و فرمود: «اگر قوم شما، شما را مجبور به کاری می­کرد که قوم اصحاب کهف آنان را به آن مجبور ساختند، شما چه می­کردید»؟ پرسیدند: «مگر قوم اصحاب کهف، آنان را به چه کاری مجبور ساختند»؟ فرمودند: «آنان را مجبور کردند به خدای متعال شرک ورزند. آنان برای قوم خویش، اظهار شرک کردند، امّا ایمان خویش را در دل پنهان داشتند تا این‌که گشایش در کارشان افتاد».

امام صادق علیه السلام حضرت ابوطالب علیه السلام را همانند اصحاب کهف معرفی می‌کنند:

«إِنَّ مَثَلَ أَبِی طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ» [الکافی: 1/448]

حکایت ابی‌طالب چون حکایت اصحاب کهف است، ایمان را پنهان کرده و شرک را اظهار نموده و به‌همین جهت خداوند دوبار مزد و پاداش به ایشان داد.[2]

آیۀ 10

إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً

ترجمه

یاد کن هنگامی را که آن جوان‌مردان در غار جاى گرفتند و گفتند: پروردگارا، از جانب خود رحمتى به ما ببخش و در کارمان راه رشد را به ما بنماى

شروع داستان

«أًوی» به معنای رفتن به مکانی [کتاب العین: 8/437] و در آن مأوی‌گرفتن و پناهنده‌شدن است. [المفردات: 103] «الفتیۀ» به معنای طراوت و جوانی [مقاییس اللغۀ: 4/437] و جوان‌مرد هر دو آمده است. اما به نظر می‌رسد که در این‌جا به معنای جوان‌مرد باشد، و جوان‌مرد کسی است که امر خدا را بر هواهای نفسانی خود برتری می‌دهد. [رحمۀ من الرحمن: 3/4] و این نظر مطابق با روایتی از امام صادق علیه السلام است. امام صادق علیه السلام از کسی پرسیدند: «فتی» نزد شما چه کسی است؟ او عرض کرد: جوان. امام فرمودند: چنین نیست. «فتی» مومن است، اصحاب کهف سنی ازشان گذشته بود و خداوند عزوجل به دلیل ایمان‌شان آن‌ها را جوان‌مرد و «فتیۀ» نامید.

عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْهُذَلِیِّ قَالَ: قَالَ لِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ یَا سُلَیْمَانُ مَنِ الْفَتَی؟ قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ الْفَتَی عِنْدَنَا الشَّابُ. قَالَ لِی: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا کُلُّهُمْ کُهُولاً فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ فِتْیَهًًْ بِإِیمَانِهِمْ. یَا سُلَیْمَانُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ اتَّقَی فَهُوَ الْفَتَی» [بحارالانوار: 8/432]

بنابراین قرآن از رادمردان و جوان‌مردانی سخن می‌گوید که از نظر سنی جوان نبوده‌اند، اما ایمان قلب آنان را پر کرده بود، و به مقام بندگی رسیده بودند و جز خشنودی خدای سبحان را نمی‌جستند.

پناه‌بردن به خدا

آن‌ها جوان‌مردانی بودند که به غار پناه بردند. چرا؟ زیرا جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردند، مناسبتی با ایمان آن‌ها نداشت. فساد و ستم و انحرافات دینی و اعتقادی در آن بوده و آن‌ها از این جریان به ستوه آمده بودند. این مطلب اجمالاً از تعبیر پناه‌بردن آن جوان‌مردان به غار فهمیده می‌شود. اما در حقیقت آنان به خدا پناه بردند و از خداوند متعال دو درخواست کردند:

اول: از نزد خود برای ایشان رحمتی عنایت فرماید: «فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً» «اتیان» به معنای آسان‌آمدن است، [مفردات: 60] و «آتنا» به معنای «بیاور و ببخش» است. تعبیر مذکور به ویژه در «مِن لَدُنکَ» نشان می‌دهد آنان از همۀ وسایل عادی منصرف و ناامید شده‌ بودند و تنها چشم به رحمت الهی داشتند که از جانب او سرازیر می‌شود. و منظور آنان از رحمتی از جانب خدا، هدایت خاص است: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً» [آل‌عمران: 8]

دوم: بلافاصله و در ادامه عرض می‌کنند: «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»  «هییء» به معنای «تهیه و آماده کن» [مفردات: 850] است، رشد هم در مقابل غی به معنای هدایت به مطلوب و مقصود است. [التحقیق: 4/140] آنان در دعای دوم خود از خداوند خواستند که در «کار ما» رشد و هدایت به مقصود را فراهم فرما. به قرینۀ آیۀ 15 همین سوره روشن می‌شود که قوم آن‌ها مشرک بودند و براساس آیۀ 20 اگر بر آن‌ها دست می‌یافتند یا آنان را می‌کشند یا به فرهنگ منحط شرک باز می‌گردانند. بنابراین آنان نگران بودند که از هدایت الهی که خداوند به آنان عنایت فرموده بود، خارج شوند. بنابراین از خداوند متعال درخواست کردند که در کار آنان که پرستش خدا و خودداری از شرک بود؛ رشد و هدایت به مطلوب عنایت فرماید تا رحمت خداوند متعال در حق آنان کامل شود.

درسی از آیه

درسی که باید از این امر گرفت، آن است که مومن در هرحال باید به خداوند پناهنده شود و تنها از او یاری خواهد، به‌ویژه در تحقق دین خدا و در مقابل کسانی که بنا دارند، ایمان او را خشک کنند.

آیۀ 11

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدا

ترجمه

پس چند سالى  ـ در آن غار ـ  به آرامى بر گوش‏هایشان نواختیم و خواب را بر آنان مسلط کردیم.

استجابت دعا

منظور از «فضربنا»  «مسلط‌کردن خواب بر آن‌ها» است. [مجمع البیان: 6/696] و در این صورت چیزی نمی‌شنیدند. [القاموس المحیط: 1/127] و این کار با شفقت و مدارا بود. [المیزان: 13/248] آنان که به غار پناه بردند، ما به آرامی بر گوش‌های ایشان نواختیم و آن‌ها را خواباندیم، به‌گونه‌ای که در مدت ـ 300 سال طبق آیۀ 25 ـ به آرامی به خواب رفتند، منتها این مدت از نظر شما شگفت‌انگیز است، اما نسبت به حق تعالی «سِنیِنِ عدداً» و  کم است.  از «فاء» «فضربنا»  مشخص می‌شود که این خواب طولانی استجابت دعای آنان در درخواست هدایت و رحمت و رشد بود. یا بگوییم زمینۀ استجابت دعای آنان، سی‌صد سال خواب آرام در غار بود.‌

آیۀ 12

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً

ترجمه

سپس از خواب بیدارشان کردیم تا آشکار کنیم کدام یک از آن دو گروه مدت درنگ‌شان را برشمرده‏اند.

تفسیر

«بعث» به معنای برانگیختن است. [التحقیق: 1/295] و در این‌جا به معنای بیدارکردن از خواب است. [کتاب العین: 2/112؛ المیزان: 13/] «لِنعلم» به معنای آشکارکردن و مشخص‌کردن است، [المیزان: 13/243] «الأمد» در اصل به معنای غایت و منتهای هر چیزی [کتاب العین: 8/89] و از جمله زمان است. [التحقیق: 1/142] و به مدت زمان محدودی است که مدت آن مجهول باشد، نیز «أمد» گفته شود که مقصود آیه این معنا است. [المیزان: 13/243] «الحزب» گروهی از مردم هستند [مقاییس اللغۀ: 2/55]  که دارای نظر و هدفی یگانه هستند. [التحقیق: 2/207].

آیه می‌فرماید: پس از این خواب سی‌صد ساله ما آن‌ها را برانگیختیم، یعنی از خواب بیدار کردیم، به چه هدفی؟ تا مشخص کنیم و علم خود را دربارۀ آنان آشکار کنیم [تفسیر ابن‌عربی: 1/418] که کدام‌یک از این دو گروه مدت درنگ خود را بر می‌شمرد. توجه بفرمایید که آن‌ها در خواب بودند، طبعاً شمارش برای‌شان امکان نداشت، مگر این‌که بدانند که خدا آنان را به خواب برده و بیدار کرده است. در آیۀ  19 پرده از پرسش و پاسخ‌های این دو گروه بر می‌دارد. «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُم» گروهی پرسید: «کَمْ لَبِثْتُم»؟ پاسخ شنید: «لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم» و در جواب این‌که یک روز یا کم‌تر از آن؛ پاسخ شنید: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُم»؛  یعنی یک گروه فهمیدند که این خواب و بیداری کار خداست و خدا هم به حقیقت آن داناتر است. پس خداوند آنان را به بخواب‌ برد و وقتی بیدار شدند،  گروهی چنان بیدار شدند که فهمیدند که همۀ اتفاقات نشانۀ الهی است، اما دیگرانی هنوز کاملاً بیدار نشده بودند و بنابراین به ذهن‌شان هم خطور نمی‌‌‌کرد که چه مدت خوابیده‌اند.

چکیدۀ داستان

آیات سه‌گانۀ دهم تا دوازدهم چکیدۀ داستان را بیان فرمود و شنونده را آماده کرد تا از آیۀ سیزدهم وارد تفصیل داستان شود.

[1]  عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» قَالَ: هُمْ قَوْمٌ فُقِدُوا فَکَتَبَ مَلِکُ ذَلِکَ الزَّمَانِ أَسْمَاءَهُمْ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ فِی صُحُفٍ مِنْ رَصَاصٍ» [بحارالانوار: 14/426]

آنان گروهی بودند که فرار کردند، و پادشاه وقت اسم­های‌شان را و اسم پدران و خویشاوندان‌شان را در ورق‌هایی از سرب نگاشت.

[2]  امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الْکُفْرَ وَ کَانُوا عَلَی جِهَارِ الْکُفْرِ أَعْظَمَ أَجْراً مِنْهُمْ عَلَی الْإِسْرَارِ بِالْإِیمَانِ»

اصحاب کهف ایمان را پنهان کردند و کفر را اظهار، و اجر و ثواب این‌که کفر را اظهار کردند، بیشتر از پنهان‌کردن ایمانشان بود. [تفسیر اهل بیت علیهم الاسلام ج۸، ص۴۲۶ ]

هم‌چنین امام صادق علیه السلام دربارۀ تقیۀ اصحاب کهف می‌فرمایند:

«مَا بَلَغَتْ تَقِیَّهًُْ أَحَدٍ تَقِیَّهًَْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ إِنْ کَانُوا لَیَشْهَدُونَ الْأَعْیَادَ وَ یَشُدُّونَ الزَّنَانِیرَ فَأَعْطَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ» [الکافی: 2/218]

«تقیّه هیچ‌کس به‌اندازه‌ی تقیّه‌ی اصحاب کهف نمی‌رسد. آنان هم‌چون دیگران زُنّار می‌بستند و در اعیاد شرکت می‌جستند و خداوند به آنان دوبار پاداش عطا فرمود.»

اوقات شرعی