مقدمه
دربارۀ امیرالمومنین سلام الله علیه از ابعاد مختلف می‌توان سخن گفت، می‌توان به ساحت عرفانی حضرت اشاره کرد که همۀ عرفای بزرگ در مقابل عرفان آن حضرت، طفل کودکستانی بیش نیست، تازه اگر این تعبیر را بتوان بکار برد. دربارۀ حکمت حضرت به همان‌نحو. دربارۀ شجاعت و قدرت و فرماندهی حضرت در جنگ و مواقع بحرانی، و ابعاد و ساحات دیگر. هرکس به طریقی تلاش می‌کند که خود را به امیرالمومنین سلام الله علیه متصل کند. درست هم است. چون امیرالمومنین سلام الله علیه شخصیتی است همه‌جانبه.
سیاست و زمامداری امیرالمومنین سلام الله علیه
ما در شب میلاد حضرت سلام الله علیه ـ ضمن تبریک ولادت باسعادت آن امام همام به ساحت قدس امام زمان سلام الله علیه ـ اشاره‌ای به یک ساحت وجودی حضرت می‌کنیم، و آن سیاست‌ورزی و زمامداری حضرت در کشور پهناور اسلامی با استناد به نهج البلاغۀ.
زیارت جامعۀ کبیره وقتی می‌خواهد ائمۀ اطهار علیهم السلام را معرفی کند، از تعابیری استفاده می‌فرماید که برخی از این تعابیر برای بحث امروز ما مهم هستند: «قادۀ الامم» «پیشوایان امت‌ها و جوامع» «ساسۀ العباد» «سیاست‌گذاران بندگان» «ارکان البلاد» «ارکان شهرها و اجتماعات بشری» این سه تعبیر به صراحت ما را توجه می‌دهد که مدیریت حیات سیاسی و اجتماعی انسان‌ها و سیاست و حکومت از صفات ائمۀ اطهار علیهم السلام است. و هرکس بخواهد در این سه جایگاه اجتماعی و سیاسی وارد شود، باید تحت سرپرستی و زعامت آن بزرگواران باشد وگرنه منصب را غصب کرده است.
و ما که با انقلاب اسلامی و تحقق نظام اسلامی، به رهبری امام عزیز خود، خواستیم که ارادۀ الهی را روی زمین تحقق ببخشیم، راهی را می‌رویم که راه ائمۀ اطهار علیهم السلام. اما متأسفانه ما سیرۀ عملی از حکومت الهی نداریم، مگر چند سال مدینۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حکومت چندسالۀ امیرالمومنین سلام الله علیه و حکومت چندماهۀ امام حسن مجتبی سلام الله علیه که مدت کوتاهی از عمر بشر و تاریخ سیاست و حکم‌رانی است. تازه همین مدت کوتاه هم، حکومت اسلامی و حکومت الهی، گرفتار منحرفان و منافقان و جنگ‌های بزرگ بود. اما همین مدت کوتاه هم برای ما غنیمت است.
ویژگی‌های سیاست‌ورزی امیرالمومنین سلام الله علیه
با این مقدمه بنا داریم پنج ویژگی مهم سیاست‌ورزی و حکومت‌ و زمامداری امیرالمومنین سلام الله علیه را با استناد به سیره و سخنان حضرت عرض کنم. از حضرت امیر بیان توفیق ادب می‌خواهم:
1. تسلیم خدا و مظهر توحید عملی
مهم‌ترین ویژگی امیرالمومنین سلام الله علیه که از آن هم برجسته بود، آن بود که حضرت بیش از همه تسلیم و مطیع فرمان الهی بود. ایمان در قلب امام علیه السلام چنان استقرار یافته بود که خود می‌فرمود:
«الایمانُ علی أربعه أرکانٍ: اَلتوکّلُ علی الله، و التفویضُ اِلیَ اللهِ، و التسلیمُ لأمرِ اللهِ و الرّضا بقضاءِ اللهِ» [بحارالانوار: 75/63]
«ایمان بر چهار رکن استوار است: توکل برخدا، واگذاری کارها به پروردگار، تسلیم فرمان خدابودن، رضایت و خشنودی به قضای الهی»
در یک کلمه امیرالمومنین سلام الله علیه بنده بود و هر دستوری که به مردم می‌داد، فقط طبق دستور الهی بود، او از خودش چیزی نمی‌گفت و فرمانی نمی‌داد، به این دلیل اول خودش مجری آن بود. امام علیه السلام خطاب به زیاد بن ابیه که کارگزار عبدالله بن عباس در بصره بود، چنین می‌فرماید:
«إِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِیٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّم‏» [نهج البلاغۀ؛ نامۀ 21؛ ص: 377]
«بیقین، انسان طبق آن‌چه عمل کرده پاداش می‌گیرد و بر آن‌چه به پیش فرستاده، وارد می‌شود.»
بنابراین او بیش از همه درمقابل عدالت و قانون الهی و فرامینی که خودش صادر می‌کند، تابع بود. بلکه بیش از دیگران به خود سخت می‌گرفت و خود را به رنج و سختی می‌انداخت. چه زیبا خود را برای عثمان بن حنیف وصف می‌فرماید:
«إِنَّمَا هِیَ‏ نَفْسِی‏ أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَهً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَهِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَهِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى‏» [نهج البلاغۀ؛ نامۀ 45؛ ص: 417]
«منم و این نفس من که با تقوا ریاضتش می‌دهم، تا در روز بزرگ‌ترین ترس، با امان وارد شوم، بر اطراف راه لغزنده قدمم استوار شود، اگر می‌خواستم، راه رسیدن به این عسل تصفیه‌شده و مغز این گندم و بافته‌های این ابریشم را می‌یافتم؛ اما هیهات و چه دور است که هواهای نفسانی بر من غالب شوند. و حرص مرا به انتخاب بهترین خوراک‌ها بکشاند. شاید در حجاز یا یمامه کسی باشد که حتی به خوردن یک قرص نان امیدی نداشته باشد، و سابقه‌ای سیری نداشته باشد! [حال که چنین است] با شکم پر بخوابم و اطرافم شکم‌هایی گرسته و جگرهایی سوخته باشد!»
در حقیقت در منطق حکمرانی امام علیه السلام، خداست که حکومت می‌کند: «وَ نَعمَ الحَکَمُ اللهُ» [همان؛ نامه45] «چه خوب حاکمی است خدا» در پاسخ به خوارج هم می‌فرمایند:
«کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ‏ إِلَّا لِلَّهِ‏ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّهِ» [نهج البلاغۀ: 82]
«آنان کلمۀ حقی می‌گویند و خواست باطلی از آن دارند: بله [حق است که] حکومت فقط مختص خداست. اما آنان می‌گویند که حکمرانی و فرمانروایی جز خدا را روا نیست.» [و این سخن باطلی است که از حکمی حق اراده کرده‌اند.]
آری در منطق امام علیه السلام توحید از نظر به عمل آمده است و در عمل حاکم اسلامی پیاده شده است.
2. اصالت آزادی مردم
ویژگی دوم حکمرانی امام علیه السلام توجۀ جدی به اصالت آزادی مردم بود.
«وَ لَا تَکُنْ‏ عَبْدَ غَیْرِکَ‏ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً» [همان؛ نامۀ 31؛ ص: 401]
«بندۀ دیگری مباس، که خدا تو را آزاد قرار داده است.»
این سخن منشور آزادی و آزادگی انسان است. یا می‌فرمایند:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَهً وَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرَارٌ وَ لَکِنَّ اللَّهَ خَوَّلَ‏ بَعْضَکُمْ بَعْضاً» [الکافی: 8/69]
«اى مردم! هیچ‌یک از فرزندان آدم برده یا کنیز به دنیا نیامده است، مردمان همه آزادند، لیکن خداوند به برخى از شما نعمتى افزون‌تر بخشید.»
این آزادی که مختص به اسلام است، اصالت را به آزادی انسان داده است. امام علیه السلام برای مبارزه با استبداد و انحصارطلبی شمشیر می‌زند، این خلاف حکومت‌های مادی است که به دنبال امتیازگیری و انحصارطلبی به نفع خود و حکومت خود هستند. امام علیه السلام برای آزادی مردم از بند استبداد و رهایی آن‌ها از حاکمان جور و مستبد هزاران بار شهید شد، پیش از آن‌که در 21 ماه رمضان به شهادت برسد.
دلیل این نگاه به اصالت آزادی انسان را در این امر جستجو باید کرد که انسان با همۀ وجود خود عین ربط و وابستگی به خدای سبحان است. بندگی خدا موجب می‌شود که او آزاد باشد و نباید بندۀ دیگران باشد. این همان حیات طیبه است که قرآن ما را به آن فراخوانده است:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً» [نحل: 93]
به این دلیل است که حتی یک نمونه از سلطه‌جویی، پیمان‌شکتی، نقض عهد، استبداد، خودرأیی از حکومت امام علیه السلام گزارش نشد. آن‌چه از تاریخ بشریت و حکمرانی‌ در طول تاریخ به دست ما رسیده است، منجلات شهوات و فساد در حکومت‌هاست، ستم و تعدی و تجاوز یکی از ارکان حکم‌رانی در طول تاریخ بشر است. پایۀ این حکومت‌ها بر هوس‌ها، خود‌خواهی‌ها، لذت‌جویی‌ها قرار دارد و همین موجب فساد و ستم می‌شود. در دورۀ جدید هم چنین سیره‌ای برای حکومت تئوریزه شده است، هابس، ماکیاولی، پوپر و بسیاری دیگر از دانشمندان برای آن نظریه بافته‌اند تا ستم و جور را تئوریزه کنند. و قدرت‌طلبی بشر و حکومت‌های فاسد غربی را انسانی جلوه دهند.
این درست برعکس سیرۀ حکومتی امیرالمومنین سلام الله علیه است که خود در اوج تقوا و عدالت است و جامعه را هم برپایۀ ایمان و اخلاق اداره می‌کند و با هرگونه فساد و ستمی با تمام قوا مبارزه می‌کند و عدالت اجتماعی را فرهنگ غالب حکومت خود می‌کند و پای آن به شهادت می‌رسد.
3. کرامت انسانی
سومین ویژگی سیرۀ حکمرانی حضرت علیه السلام که برآمده از ویژگی دوم است، آن بود که همۀ هدف آن امام عزیز، آن بود که انسان‌ها با اصالت و کرامت انسانی خود زندگی کنند، و به دنبال رشد و کمال معنوی مردم بود، و در همین راستا رشد و پیشرفت مادی آن‌ها نیز برای امام علیه السلام اهمیت داد. زیرا انسان دارای اصالت و استعدادهای بی‌شماری است که با آن می‌تواند استعدادهای بی‌شمار خود را بروز و ظهور بدهد. و راه‌های سخت و به‌ظاهر غیرممکن مادی و معنوی را بپیماید.
برای تبیین کرامت انسان‌ها نزد امیرالمومنین سلام الله علیه عهدنامۀ مالک اشتر کفایت می‌کند که فرمودند:
«أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِیَّهِ وَ الْمَحَبَّهَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق‏» [نهج البلاغۀ: 427]
«مهربانی با مردم را پوشش دل خود کن! با همۀ مردم با محبت و لطافت رفتار کند، مبادا هرگز، چون حیوانی درنده باشی که خوردن ایشان را غنیمت بدانی، زیرا مردم دو دسته هستند: یا برادر دینی تو هستند یا همانند تو در آفرینش هستند.»
این کلام جاودانه و عمیق که مردم در یک جامعه را دو دسته می‌کند: یا هم‌کشان تو هستند و با تو در یک عقیده همراه و شریک هستند، یا در آفرینش همانند تو هستند و با تو شریک هستند. انسان به نفس انسان‌بودن کرامت دارد و باید با او رفتار تکریم‌آمیز داشت و او را رشد داد. سیاست اسلامی چنین است.
بنابراین در منطق اسلام و امام علیه السلام انسان‌ در کرامت و عزت و آزادی و ارزش و حق و عدالت دارای اصالت داد و همۀ این‌ها در فطرت کمال‌جویی او نهادینه شده است و هر حرکتی جز آن خلاف فطرت اوست و امری طفیلی و غیرانسانی است.
به این دلیل است که همۀ دستوراتی امام علیه السلام صادر می‌کردند، در جهت حقوق زندگی اجتماعی مردم بود تا کرامت انسانی و عزت اسلامی آن‌ها محفوظ بماند. امام به اندازۀ یک ارزن برای خودشان امتیاز قائل نبودند.
4. عدالت اجتماعی
بسط عدالت اجتماعی و تلاش موفق برای تحقق عدالت اجتماعی در جامعه ویژگی پنجم سیاست‌ورزی امام علیه السلام است. امیرالمومنین می‌فرمایند:
«إِنَ‏ الْعَدْلَ‏ مِیزَانُ‏ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِی وَضَعَهُ فِی الْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لِإِقَامَهِ الْحَقِّ فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِهِ وَ لَا تُعَارِضْهُ فِی سُلْطَانِه‏» [غرر الحکم: 99]
«عدل میزان خدا سبحان است که آن را براى آفریدگان وضع کرده، و براى برپاداشتن حق مقرّر داشته است، پس در میزان خدا با وى مخالفت مکن، و در قلمرو حاکمیت خدا با او به معارضه مپرداز»
امام علیه السلام عدالت را میزان الهی یعنی معیار حیات اسلامی و حکومت دینی می‌دانند که با آن حق اقامه می‌شود و کسی نباید نسبت به آن تسامح داشته باشد و با این معیار مهم و میزان اساسی مخالفت کند که آن مخالفت در قلمرور حاکمیت الهی است و نتیجۀ آن هم معلوم است.
لازمۀ عدالت اجتماعی آن است که رهبران جامعه به حدی از کمال انسانی رسیده باشند که آلودگی‌های نفسانی چون مال و قدرت آنان را آلوده نکند و از آن‌ها پاک و منزه باشند و به اصلاح دائم درون بپردازند، این راه پیامبران الهی در طول تاریخ بوده است، که با هرگونه انحراف و نفسانیت و تاریکی‌ نفسانی مبارزه می‌کردند، و سدی مستحکم در مقابل خودخواهی‌های بشر ایجاد می‌کردند و بشر را به سوی زندگی انسانی سوق می‌دادند و این گونه است که عدالت اجتماعی در جامعه راه پیدا می‌کند.
عدالت قرارداد اجتماعی نیست، بلکه حق واجب الهی است [نهج البلاغۀ؛ خطبۀ 216] که بشر باید به آن گردن بنهد، حتی از حقوق انسان‌ها نیست که به دل‌خواه خود از آن بگذارند. به تعبیر دیگر حق الله است نه حق الناس.
بنابراین حکومتی، حاکمیت الهی است که تلاش کند عدالت اجتماعی را با همۀ جوانب آن در جامعۀ تحت حکومت خود پیاده کند و تحقق بخشد. و دولتی دولت اسلامی است که هدفش تحقق عدالت اجتماعی باشد و جامعه‌ای جامعۀ اسلامی که در آن عدالت حرف اول را بزند.
چنان‌چه در روایتی می‌فرمایند: «الْعَدْلُ حَیَاهٌ» [غرر: 99] «عدالت حیات [انسانی و اجتماع انسانی] است و در روایتی دیگر می‌فرمایند: «الْعَدْلُ حَیَاهُ الْأَحْکَامِ» [همان] «حیات احکام اسلامی و احکام حکومتی به عدالت است. یعنی روح نظام حاکمیت و دولت اسلامی و روح جامعۀ اسلامی، عدالت است.
و آن کجاست؟ جایی که خودخواهی‌ها، شهوات، نفسانیت‌ها، لذت‌پرستی‌ها، نفع‌گرایی‌ها از جامعه رخت و فکر و ذهن حاکمان رخت بربندد. و تنها به دنبال پیاده‌سازی قانون خدا و اهداف اسلامی در جامعه باشند.
5. مشارکت عمومی مردم در سیاست
ویژگی پنجم حکومت علوی، توجۀ جدی به مشارکت عموم مردم در حیات سیاسی جامعه است. مردم صاحب‌دار حکومت هستند و باید در همۀ شوون آن مشارکت فعال و کارساز و امیدوارانه داشته باشند.
«لَکِنْ‏ مِنْ‏ وَاجِبِ‏ حُقُوقِ‏ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ‏] عَلَى عِبَادِهِ النَّصِیحَهُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَهِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْه» [نهج البلاغۀ؛ خطبۀ 216؛ ص: 334]‏
«اما از حقوق واجب خداوند سبحان بر بندگانش آن است که (1) با همۀ توان خیرخواه (جامعه و دولت) باشند؛ (2) برای اجرای حق بیش خودشان همکاری و تعاون داشته باشند.
[توضیح ضرورت مشارکت عمومیم مردم] هیچ شخص هرچند از نظر حقوقی در جایگاهی رفیع باشد و مقامی بزرگ داشته باشد، و در امور دینی صاحب فضیلت باسابقه‌ای (درخشان) داشته باشد، [همانند خود امام علیه السلام] مقامش به آن درجه نیست که برای ادای حقی که خدا بر دوش او گذارده است، از یاری دیگر (مردم جامعه) بی‌نیاز باشد. [زیرا حاکمیت حق؛ امر اقامه‌ای است و امر سیاسی و حکومت، وابسته به یک فرد نیست،؛ بلکه امر جمعی است و و تکلیف جمعی است که باید همۀ مردم برای اقامۀ آن قیام کنند.] هم‌چنین هرکسی، هرچند مردم اورا کوچک بشمارند، و چشم‌ها او را تحقیر کنند، کم‌تر از آن نیست که در این امور از او یاری خواهند یا یا او همکاری کنند.» [بس در امر سیاسی و اقامۀ حق و حکومت الهی، همۀ مردم مسئول هستند و هیچ‌کس نمی‌تواند خود را کنار بکشد.]
به این دلیل است که امام علیه السلام همۀ مردم را ملزم به مشارکت عمومی در امور سیاسی و اجتماعی می‌فرمایند:
«فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِکَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیْه» [همان]
«مردم! بر شما واجب است که در امور سیاسی و اجتماعی خیرخواه یک‌دیگر باشید و برای تحقق حق و خیرخواهی در حق باهم باشید و باهم همکاری کنید. [و در اقامۀ حق و عدالت با یک‌دیگر تعاون و همکاری داشته باشید.]‏
سر کلام امام علیه السلام آن است که اگر مردم در حکومت حضوری فعال داشته باشند، خود را در قدرت شریک بدانند و برای خود در حکومت حق قائل باشند، یقیناً جامعه و کشور دچار فقر و فاصلۀ طبقانی نمی‌شود و شهرها آباد می‌گردند.
این‌که در زیارت جامعه هم فرمود: «ارکان البلاد» به همین معناست که رکن حضور فعالانۀ مردم در امور اجتماعی و سیاسی، امام معصوم و امام عادل است. این درصورتی است که زندگی بشر هدف‌دار باشد، این‌که برخی خیال می‌کنند، شهری آباد است که در آن آسمان‌خراش‌ها جولان بدهند و زیبایی ظاهری آن چشم‌ها را خیره کند، مخالف منطق قرآن است. قران در فساد قوم عاد آن‌ها را چنین توصیف می‌فرماید:
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ. إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ. الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ» [فجر: 6 – 8]
«آیا ندانسته‌ای پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با اَرَم، آن شهری که پایه‌ها و ستون‌ها (قصرها و آسمان‌خراش‌ها) داشت؟ که مانند آن در هیچ یک شهرها ساخته نشده بود؟»
اَرَم نام شهری قوم عاد است که ظاهری پرشکوه و باعظمت داشته است. چنین شهرهایی، شهرهای بی‌هویت هستند، چنان‌چه امروزه با زندگی مدرن شاهد چنین شهرهایی هستیم که هیچ هویتی ندارند و مردم در آن به صورت بازیچۀ بازیگران قدرت و ثروت درآمده و به نوعی بردۀ آنان شده‌اند.
اما در منطق اسلام آبادی شهرها به مشارکت عمومی مردم است تا ثروت و قدرت میان مردم دور بزند و دست گروهی خاص قرار نگیرد و فاصلۀ طبقاتی و قله‌های ثروت و دره‌های فقر به وجود نیاید.
بله در نظر امیرالمومنین علیه السلام اصلاح مردم و جامعۀ اسلامی به مشارکت عمومی آنان بستگی دارد. و با همین مشارکت عمومی است که عدالت اجتماعی بسط پیدا می‌کند و کرامت و عزت مردم و جامعه محفوظ می‌مان و اقتصاد چون خون در درون رگ‌های جامعه می‌گردد و منجمد نمی‌شود و امنیت جامعه فراهم می‌شود و مردم جامعه‌ای برای زندگی طراز اسلامی را تحقق می‌بخشند و این در صورتی است که رکن جامعه امام معصوم و امام عادل باشد.
این سیرۀ قطعی را در گوش داشته باشیم که مردم اصلاح نمی‌شوند، مگر با مشارکت خودشان در فرایند تحقق دولت و جامعۀ اسلامی. این‌گونه است که شهرها آباد می‌گردند. و مردم که ساکن شهرها هستند، در امنیت و آرامش و رفاه مادی و کرامت انسانی و عدالت اجتماعی و معنویت برپایۀ توحید زندگی می‌کنند.
حق و تکلیف
بنابراین از نظر امام علیه السلام مشارکت در امر سیاسی و حکومت الهی حق و تکلیف است، حق و تکلیف متقابلی که بین همۀ مردم و از سوی دیگر بین امام و مأموم برقرار شده است و این حق و تکلیف را خدای سبحان بر همگان واجب کرده است.
امیرالمومنین سلام الله علیه به این حقیقت در خطبۀ 216 اشارت دارند:
«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بِوِلَایَهِ أَمْرِکُمْ وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ» [نهج‌ البلاغۀ: 332]
«اما بعد، خداوند سبحان برای من به این دلیل که ولی امر شما هستم، حقی بر عهدۀ شما قرار داده است و شما نیز بر من حقی دارید.»
این رابطۀ دوطرف امام و مأموم و حق دوطرفۀ آن دو است. حکومت و حاکمان حقی بر عهدۀ مردم دارند و مردم هم حقی دارند که بر عهدۀ حکومت و کارگزاران نظام است. اما
«وَ الْحَقُ‏ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی‏ التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَیْهِ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَى لَه‏» [همان]
«و حق وسیع‌ترین چیزها در مقام تعریف و گفت‌گو و محدودترین کارها در مقابل تعیین حدود و اجراست.»
مقام معظم رهبری فرمودند، همین سخنی که دربارۀ حق است، دربارۀ عدل هم هست، زیرا عدل همان حق و حق‌خواهی است. ما از حق و عدل زیاد سخن می‌گویم، اما وقتی می‌خواهیم برای آن سیاست‌گذاری کنیم و قانون بگذاریم و در قالب مقررات و برنامه‌ریزی‌های راهبردی و روش‌های عملی آنها را تعیین حدود کنیم و در مقام اجرا به آن‌ها گردن بنهیم و اجرا کنیم، بسیار گرفتاری ایجاد می‌شود، زیرا منافع و خودخواهی‌ها اجازه بروز حق و عدل را نمی‌دهد و به این دلیل در اجرای حق و عدل باید قاطع بود و مسامحه نکرد.
حقوق متقابل مردم نسبت به هم
چگونه می‌توان حق و عدل را بدون تسامح در دولت و نظام اداری و جامعه و نظامات متخلفات اجتماعی و اقتصادی تحقق بخشید؟
در صورتی که مردم به حق خود آگاه شوند و برای اقامۀ حق و عدل قیام لله داشته باشند و در حرکت جمعی به رهبری امام عادل مشارکت عمومی داشته باشند و در حق متفرق نشوند و اختلاف نکنند. زیرا مردم نسبت به هم حقوق متقابل دارند:
«لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَیْهِ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَى لَه‏» [همان]
«کسی دارای حقی نیست، مگر این‌که مدیون حقی شود، و کسی مدیون حقی نشود، مگر این‌که دارای حقی شود.»
حق امر دوطرفه است، «مَن له الحق» «مَن علیه الحق» است و «مَن علیه الحق» «مَن له الحق» است و این اصلی مهم و اساسی در حیات اجتماعی و تعاملات اجتماعی است.
«ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ» [همان]
«و آن‌گاه، خدای سبحان حقوقی از حقوق خود قرار داده و آن‌ها برای برای بعضی مردم بر گروهی دیگر واجب کرده است، بدین‌سان حقوق را متقابل و دوطرفه وضع کرده است که وجوب برخی موجب وجوب دیگر شوند و هیچ حقی واجب نشود، مگر این‌که در مقامبل آن حقی دیگر لازم آید.»
اولاً توجه شود که این حق را خدای تعالی واجب کرده است، بنابراین حق الله است نه حق الناس؛ به تعبیر دیگر جز منطقۀ الفراغ نیست و از حقوق مردمی نیست که کسی بخواهد یا بتواند از حق خود بگذرد، بلکه حق الهی است و قابل گذشت نیست.
ثانیاً این رابطه حق و تکلیف است که ما هم حق داریم و هم تکلیف. و این حق و تکلیف دوطرفه در امور اجتماعی و سیاسی و و روابط بین ما انسان‌هاست، در جامعه و دولت در روابط بین مردم و بین مردم و دولت‌ها. و بین دولت‌ها و مردم در سرزمین‌های مختلف؛ و امری مختص فقط به مومنان نیست، بلکه حق انسانی است که برای همۀ بشر باید مقرر شود.
حقوق متقابل دولت ـ ملت
اما بین مردم و حکومت هم حقوق متقابلی است. حاکمان حقوقی دارند و در مقابل آن تکالیفی نسبت به مردم دارند و مردم نیز حقوقی دارند و در مقابل آن تکالیفی نسبت به حکومت و در امر سیاسی دارند:
«وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّهِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّهِ عَلَى الْوَالِی» [همان]
«و در میان حقوق متقابل انسان‌ها؛ بزرگ‌ترین حقی که خدای سبحان واجب کرده است، حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم است.»
اما این حقوق متقابل و تکلیف دوطرفه برای چه مصالحی است؟
«فَرِیضَهٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّهُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاهِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاهُ إِلَّا بِاسْتِقَامَهِ الرَّعِیَّهِ» [همان]
«حق دوطرفه حکومت و مردم [دولت ـ ملت] واجبی است که خدای تعالی بر همه واجب کرده است. [بنابراین حق الله است که رعایت آن برای همگان؛ هم دولت و کارگزاران نظام و هم ملت و مردم واجب شرعی است.] پس خدای سبحان حق مذکور را (1) را نظام اجتماع به هدف الفت و دوستی و امنیت اجتماعی و بین مردم (2) عزت دین مردم در جامعه قرار داده تا مردم عزیزانه و با کرامت تحت حاکمیت دین خدا زندگی کنند.»
پس اولاً رعایت حقوق دوطرفه واجب شرعی و الهی است و ثانیاً موجب می‌شود، جامعه انتظام و امنیت و آرامش داشته باشند و بین مردم و از آن مهم‌تر بین دولت و ملت الفت و دوستی و همکاری برقرار شود. ثالثاً دین عزیرانه در اجتماعی حضور دارد و جامعه برپایۀ دین خدا و عزت الهی و کرامت انسانی برآمده از دین و قوانین و مقررات دینی اداره می‌شود.
رعایت حق دوطرفه و نتایج آن
«فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّهُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَهِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.»
«پس هنگامی که مردم حق حاکم و حکومت و حکومت و حاکمان حق مردم را ادا کنند، (1) حق در جامعه قوت می‌گیرد و عزیز می‌شود، (2) آیین‌ها و راه‌های دین اقامه و استوار می‌شود، (3) پرچم‌های عدالت برافراشته می‌شود، (4) مقررات در مسیرهای هموار خود به جریان می‌افتد. در این‌صورت (1) زمانه اصلاح می‌شود، [امور جامعه و کشور اصلاح شود] (2) به بقاء و پایداری دولت امید می‌رود، و (3) آروزهای دشمن به یأس تبدیل می‌شود.
پس رعایت حق دوطرفه دولت ـ ملت، موجب می‌شود که هم امور جامعه اصلاح شود و دولت پایدار بماند و هم دشمنان از طمع‌ورزی مأیوس شوند.
عدم رعایت حق دوطرفه و نتایج آن
«وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ‏ الْکَلِمَهُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّه سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ» [همان؛ 333 ـ 334]
«اما زمانی که مردم به حاکم غالب آمدند یا حکومت بر مردم ستم کرد و فشار آورد؛ (1) اختلاف رواج می‌آید، (2) آثار انحراف و ستم ظاهر می‌شوند، (3) تقلب در دین بسیار می‌شود، [دغل‌بازی‌ها چون گسترش وحشتناک ربا در بانک‌ها به نام بانک‌داری اسلامی؛ هدف هم فاسدکردن دین خداست تا نشان دهند که دین کارایی ندارد و باید از آن صرف‌نظر کرد.] (4) راه‌های واضح سنت‌ها متروک می‌شود، [مسیر حق و عدل چنان تاریک شود که حتی سخن‌گفتن از آن نیز ناممکن شود.] (5) دولت ـ ملت بر طبق هوا و میل خود عمل می‌کنند، (6) احکام خدا تعطیل می‌شود، (7) بیماری‌های روانی و اخلاقی فراوان می‌شود.
[نتیجۀ این فسادهای چیست؟] به‌گونه‌ای که (1) ضایع‌کردن حق بزرگ موجب ناراحتی و نگرانی و وحشت نمی‌شود، (2) هم‌چنین ارتکاب گناهان بزرگ و ره‌سپاری به راه‌های باطل آشکار موجب نگرانی و ناراحتی و وحشت نمی‌شود.
[اما این نتایج خود به نتایح تلخ‌تری منجر می‌شود:] (1) خوبات خوار (2) و اشرار و بدکان عزیز می‌شوند؛ (3) و عقوبت‌ها و عذاب‌های بزرگ خدای سبحان گریبان بندگان را می‌گیرد.»
در این صورت باید فاتحۀ حکومت را خواند و مردم هم در پسِ آن به گرفتاری‌های متعدد و حاکمان ناصالح و ستم‌کار گرفتار می‌شوند، چنان‌چه وضعیت حکومت امام علی علیه السلام و وضعیت اسف‌بار مردم پس از امیرالمومنین سلام الله علیه و حکومت‌های ظالمانه پس از آن را دیدیم و خواندیم.
لزوم رعایت حق و عدالت
ما چه بکنیم که جامعه و نظام فرو نپاشد، بلکه قدرت و شوکت آن روز افزون شود؟
باید همگان ـ در مشارکت جمعی و عمومی؛ و پشت سر امام عادل که رکن جامعه و حکومت است ـ به اقامۀ حق و عدل بپاخیزیم و در آن مسامحه نکنیم. این وظیفه و تکلیف جمعی است و در آن هیچ تسامحی روا نیست. و این وظیفه همگانی است، هم دولت‌مردان و اهل سیاست و کارگزاران و تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیرندگان و هم همۀ مردم و اقشار مختلف آنان.
تسامح، محافظه‌کاری، مصحلت‌اندیشی‌های خیالی ره به جایی نمی‌برند.
امیرالمومنین سلام الله علیه چه زیبا فرمودند:
«فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ» [همان: 335]
«به راستی کسی که سخت حقی که به او گفته شود، یا عدلی که به پیشنهاد شود، برایش سنگین آیند»
حق و عدل برای حتی در بیان و سخن برای ما ناگوار است؟ با آن برخورد تند می‌کنیم؟ یقیناً عمل به حق و عدالت اجتماعی سخت‌تر و سنگین‌تر و ناگوارتر خواهد بود. حتی اگر در ظاهر متقی و متدین باشیم و رعایت حلال و حرام را بکنیم، اما در فرایند اجتماعی و امر سیاسی و امر جمعی که موظف هستیم حق و عدل را تحقق بخشیم، عقب خواهیم نشست.
لزوم مطالبه‌گری
«فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَهٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ»
«پس از هیچ گفتار حقی یا مشورت و پیشنهاد عدالتی خودداری کنید»
این رسماً فرمان به مطالبه‌گری حق و عدالت است که برخی از ما را بشدت ناراحت و نگران می‌کند و آن را تضعیف نظام می‌پنداریم. چرا؟ زیرا خود و جناح و باند خود را مساوی با نظام می‌پنداریم و هرگونه انتقاد و نقد به خود و مطالبه به پاسخ‌گویی خود را مساوی به انحراف از نظام و اسلام می‌پنداریم و این‌گونه سر خودمان را گرم می‌کنیم و این شالاتان‌بازی نفس است که بسیاری از خوبان ما را هم گرفتار خود کرده است. چه بگویم…
ادامۀ کلام مولا را بخوانیم:
«فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی» [همان]
«همانا من به خودی‌ِخود در مقامی بالاتر از خطا نیستم، و از رفتار و کردار خود نیز ایمن نیستم و به آن چنین اطمینانی ندارم، مگر خدا مرا کفایت و یاری کند تا حالاتی که او بر من بر آن‌ها تسلط قوی‌تری دارد، باز دارد.»
این امیرالمومنین سلام الله علیه، امام معصوم است که این‌گونه خود را از خطا مبرا نمی‌داند، و بر خود در مقام حاکم اطمینان ندارد، مگر خدای تعالی بر او تسلط داشته باشد. چه تعبیر دقیقی!
اولاً هیچ حاکمی در هر سطحی باشد، از خطا مصون نیست،
ثانیاً هیچ حاکمی نباید به نظر و رأی خود اطمینان داشته باشد و خود را بالاتر از خطا بپندارد، و این‌گونه دچار استبداد و استبداد رأی نظام حاکم ـ رعیتی شود و مردم را بردۀ خود فرض کند و خود را ارباب آنان بپندارد.
ثالثاً حاکمان باید خود را به خدا سبحان بسپارند و همواره تقوا را رعایت کنند و اصلاح دائم درون داشته باشند تا خدای تعالی انان را از خطا و دیکتاتوری و استبداد رأی نجات دهد:
«فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ یَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَیْهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَهِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَهَ بَعْدَ الْعَمَى‏» [همان: 335]
«بیقین من و شما فقط بندگانی مملوک پروردگاری هستیم که هیچ ربی جز او نیست. بر چیزهایی از نفس ما تسلط و تملک دارد که خود ما به آن‌ها تسلط نداریم، او ما را از شرایطی در آن بودیم، بیرون آورد و به شرایطی منتقل کرد که با آن اصلاح شدیم. پس گمراه ما را به هدایت تبدیل فرمود و پس از کوری به ما بینایی عطا کرد.»
سخنان حضرت امام را یادمان بیاید که مسئولان بدانید، شما در گوشه‌های زندان یا کناری در جامعه بودید، و خدای سبحان به دست همین مردم بر شما منت گذاشت و شما را بر این جامعه حاکم کرد. مردم هم باید قدر بدانند که آنان را از شر استبداد پهلوی و استعمار آمریکا و انگلیس و زندگی انگل‌وار نجات داد و به با انقلاب اسلامی عزت بخشید و حیات دوباره داد که حیات طیبه ولایت الهی بود و در این جهان سراسر ظلمت و ستم و جاهلیت ما را به نور اسلام و عدالت اسلامی و حقیقت قرآن و شریعت اسلامی رهنمون شد و گمراهی ما را به هدایت و کوری ما را به بصیرت بدل کرد و باید قدر بدانیم و با مشارکت همگانی برای اقامه حق و عدل قیام کنیم.

فایل PDF سنخرانی مذکور:

امیرالمومنین سلام الله علیه و مبادی حکومت اسلامی

اوقات شرعی