تحلیل عشق انسان به خدای تعالی ما را به آنجا رساند که حقیقت ذاتی انسان، نیستی است. اما در پیوند با خدای تعالی هستیِ فرازمندی است که از آن به «بندگی» تعبیر میشود و با آن قدرت تعالی و رسیدن به مدارج توحید ناب را دارد تا جایی که به مقامی رسد که به وهم ناید، بلکه عقل در آن مدهوش شود.
اینجاست که شوق و عشق بنده به خدا نشان مییاید، زیرا خدایی که بنده خود را بدون هیچ استحقاق پیشین آفرید و شیء کرد و هستی داد، بدون اینکه منفعتی او را متصور باشد. پس باید با همۀ وجود به او روی آورد تا هستی او را به کمال برساند و در قرب الهی مستغرق شود: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» [انعام: ۷۹] این بیان توحید خالص، حکایت عشق آزادیبخش که انسان را از هرگون شرک میرهاند، زیرا «عزتِ بندگی» همۀ وجودش را عاشق او کرده است. چه زیبا امیرالمومنین سلام الله علیه این عشق آزادیبخش را در مناجات عارفانه و عاشقانه به تصویر میکشد:
«إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ کَمَا أُحِبُ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِب» [بحارالانوار: ۹۱/۹۲]
آری «میان و عاشق و معشوق رمزی است/چه داند آنکه اُشتر میچراند»