قرآن کریم وقتی از انسان سخن میگوید، بیان میکند که او هیچ نبود: «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» [انسان: ۱] «هل» به معنای «آیا» استفهام به معنای تثبیت است، یعنی روزگاری بر انسان گذشته که هیچ شیء قابل ذکری نبوده است، اگرچه زمینهاش بود، اما تا خدای تعالی او را نیاورده بود، هیچ نبوده است. [المیزان: ۲۰/۱۲۰] بلافاصله میفرماید: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسان» [انسان: ۲] «فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً» [انسان: ۲] و «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیل» اینگونه است که انسان حقیقت پیدا میکند، یعنی با آفرینش الهی، با اینکه برای او گوش و چشم قرار دارد و راه را به او نشان داد و از «لم یکن شیئاً مذکوراً» فاصله گرفت.
پس انسان بدون خدا «شیئاً مذکوراً» نیست، و با خدا کرامت مییابد و شیء قابل ذکری میشود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَم» [اسراء: ۷۰] آری بشر با نسبت و پیوند با خدای سبحان هستی و حقیقت مییابد. وگرنه او باطل است و از حیث ذات «نیستی» است. پس حقیقت انسان از خداست: «إِنَّا لِلَّه» [بقره: ۱۵۶] نه از خودش. و بدون او ذاتی و خودی ندارد که بتواند با آن از حقیقت انسان سخن گفت.