هذا… مَصَارِع العُشّاق» [بحارالانوار: ۴۱/۲۹۵] «اینجا [کربلاء] قتلگاه عاشقان است.
آیۀ دیگری که میتوان عشق را در آن جستجو کرد، آیۀ شریفۀ «قَدْ شَغَفَها حُبّاً» [یوسف: ۳۰] دربارۀ عشق زمینی همسر عزیز مصر به یوسف علیه السلام است. «شغاف» غلاف و حجابی و ژرفنای است که بر چیزی احاطه و نفوذ پیدا میکند. [التحقیق: ۶/۸۰] و «شغاف قلب» غلافی است که قلب را احاطه میکند [المیزان: ذیل آیۀ شریفه] و آن کنایه از عشق شدید است و تعبیر «قَد أشَغَفَها حُبًّا» بیان میکند که محبت یوسف تا باطن قلب و ژرفنای دل زلیخا راه یافته بود، [مفردات: ۴۵۷] و همۀ قلب او را گرفته بود، بهگونهای محبت یوسف بر قلب او احاطه کرده بود و قلب آن زن بهطورکامل در اختیار حب یوسف بود و او هیچچیز جز یوسف را نمیدید و این محبت او را بیشرم و بیحیا کرده بود، بهنحویی که شرافت زنانه و خاندان خود را مراعات نمیکرد و گمراهی را از حد گذرانده بود. نکته اینجاست که این بیشرمی فقط نسبت به یوسف بود نه دیگران. یعنی او واله و شیدای یوسف شده بود، و جز او کسی و چیزی ـ حتی حیثت اجتماعی خود ـ را نمیدید. این مرتبۀ شدت حب است که هم ظاهر و هم باطن قلب را میگیرد و بر همۀ اعماق دل او نفوذ میکند و حاکم بر دل او میشود. [التحقیق: ۶/۸۰] این حکایت از عشق دنیایی دارد که چنین شدت گرفته و در وجود آن زن شعلهور شده است. فقط او نبود، بلکه زنان مصر هم که او را دیدند، او را بس شگرف یافتند و بیاختیار دستهای خود را بریدند: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُن» [یوسف: ۳۱]
مرحوم آیت الله بهجت رضوان الله تعالی علیه تعبیر لطیفی دربارۀ این عشق سوزان دارند:
«فقط یک دیدار بود و پس از دیدن جمال حضرت یوسف علیهالسلام که «أُعْطِی شَطْراً مِن الْحُسْنِ» [قصصالانبیاء جزایری: ۱۶۰] «بخشی از زیبایی به او عطا شده بود»، دستها را قطع و بیاختیار شدند»…پس اهل شهود که کشف آنها به مراتب قویتر است، چگونه با مشاهده جمال و کمال مطلق به هرچه غیر اوست پشت پا نزنند؟!» [در محضر بهجت: ۲/۱۷۶]
