ای مدینه…
مادر!
و پژواک صدای من…
مادر!
(تنها هستم من) شب تاریک
ظلمات ظلمات ظلمات چگونه به مصاف نور آمدهاند؟
ظلماتی که حتی کلمات را دریده دریده کرده!
چرا آسمان فرو نمیافتد؟
عدالت کو؟ حکمت کجاست؟
وای از این روزگار پلشت!
میخندند، به گریه ما میخندند؟
مادر بلند شو و ببین
پدر را ببین
حسن را
حسین را
زینب را
ای حمزه! بلند شو
مادر ما را نمیبینی و پدرمان را؟
معصب! برخیز. حنظله! بشتاب.
اویس! کجایی؟
جعفر! عمو جان…
پدرم تنهاست…
اینجا سرزمین شماست که ستم در آن شعله میکشد!
دلهای آلوده آتش افروختند و تن ماره پیامبر را به باد ستمگری سوزاندند و پدر را کشتند.
حسن را
حسین را
و آواره شد زینب
آی مدینه! ای شهر پیامبر!
خونی ریخت که خونخواهی ندارد.
ما و نوحه!
ما و ندبه!
ما و اشکهای روان!
کجایید خونخواهان مادر!
اما قلبم پر از امید است
خونخواه ما میآید و چادر مادرم را میتکاند و دادخواهی میکند…
این را به یاد داشته باشید!
سید سعید لواسانی