تفسیر سورۀ کهف آیات 11 تا 16

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (13) وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (15) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً (16)  وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (17)

 

آیۀ 11

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً

ترجمه

پس چند سالى  ـ در آن غار ـ  به آرامى بر گوش‏هایشان نواختیم و خواب را بر آنان مسلط کردیم.

استجابت دعا

منظور از «فضربنا»  «مسلط‌کردن خواب بر آن‌ها» است. [مجمع البیان: 6/696] و در این صورت چیزی نمی‌شنیدند. [القاموس المحیط: 1/127] و این کار با شفقت و مدارا بود. [المیزان: 13/248] آنان که به غار پناه بردند، ما به آرامی بر گوش‌های ایشان نواختیم و آن‌ها را خواباندیم، به‌گونه‌ای که در مدت ـ 300 سال طبق آیۀ 25 ـ به آرامی به خواب رفتند، منتها این مدت از نظر شما شگفت‌انگیز است، اما نسبت به حق تعالی «سِنیِنِ عدداً» و  کم است.  از «فاء» «فضربنا»  مشخص می‌شود که این خواب طولانی استجابت دعای آنان در درخواست هدایت و رحمت و رشد بود. یا بگوییم زمینۀ استجابت دعای آنان، سی‌صد سال خواب آرام در غار بود.‌

آیۀ 12

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً

ترجمه

سپس از خواب بیدارشان کردیم تا آشکار کنیم کدام یک از آن دو گروه مدت درنگ‌شان را برشمرده‏اند.

تفسیر

«بعث» به معنای برانگیختن است. [التحقیق: 1/295] و در این‌جا به معنای بیدارکردن از خواب است. [کتاب العین: 2/112؛ المیزان: 13/] «لِنعلم» به معنای آشکارکردن و مشخص‌کردن است، [المیزان: 13/243] «الأمد» در اصل به معنای غایت و منتهای هر چیزی [کتاب العین: 8/89] و از جمله زمان است. [التحقیق: 1/142] و به مدت زمان محدودی است که مدت آن مجهول باشد، نیز «أمد» گفته شود که مقصود آیه این معنا است. [المیزان: 13/243] «الحزب» گروهی از مردم هستند [مقاییس اللغۀ: 2/55]  که دارای نظر و هدفی یگانه هستند. [التحقیق: 2/207].

آیه می‌فرماید: پس از این خواب سی‌صد ساله ما آن‌ها را برانگیختیم، یعنی از خواب بیدار کردیم، به چه هدفی؟ تا مشخص کنیم و علم خود را دربارۀ آنان آشکار کنیم [تفسیر ابن‌عربی: 1/418] که کدام‌یک از این دو گروه مدت درنگ خود را بر می‌شمرد. توجه بفرمایید که آن‌ها در خواب بودند، طبعاً شمارش برای‌شان امکان نداشت، مگر این‌که بدانند که خدا آنان را به خواب برده و بیدار کرده است. در آیۀ  19 پرده از پرسش و پاسخ‌های این دو گروه بر می‌دارد. «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُم» گروهی پرسید: «کَمْ لَبِثْتُم»؟ پاسخ شنید: «لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم» و در جواب این‌که یک روز یا کم‌تر از آن؛ پاسخ شنید: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُم»؛  یعنی یک گروه فهمیدند که این خواب و بیداری کار خداست و خدا هم به حقیقت آن داناتر است. پس خداوند آنان را به بخواب‌ برد و وقتی بیدار شدند،  گروهی چنان بیدار شدند که فهمیدند که همۀ اتفاقات نشانۀ الهی است، اما دیگرانی هنوز کاملاً بیدار نشده بودند و بنابراین به ذهن‌شان هم خطور نمی‌‌‌کرد که چه مدت خوابیده‌اند.

چکیدۀ داستان

آیات سه‌گانۀ دهم تا دوازدهم چکیدۀ داستان را بیان فرمود و شنونده را آماده کرد تا از آیۀ سیزدهم وارد تفصیل داستان شود.

آیۀ 13

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدى

ترجمه

ما داستان ایشان را بحق بر تو حکایت مى‏کنیم. آنان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما آنان را هدایت، افزودیم‏

خبری حق و پرفایده

«نباء» به معنای خبر مهم و پرفایده است، که موجب دانش و چیرگی بر گمان می‌شود. [مفردات: 788] ما خبر و داستان اصحاب کهف را به حق برای تو حکایت کردیم. یعنی آن‌چه را واقع شده است، به دور از هرگونه اغراق، غلو، دورغ، افراط و تفریط و باطلی؛ بازگو کردیم.[1]

«حق‌بودن» صفت برجستۀ قرآن است: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَل» [اسراء: 105] «قران را به حق فروفرستادیم و به حق نازل شد.» یعنی قرآن از سوی خدا با همراهی حق نازل شده و حق، قرآن را در سیر نزولش همراهی کرده، بنابراین هیچ باطلی و بیهوده‌گویی در آن راه ندارد. وقتی کل قرآن را حق همراهی می‌کند، داستان‌ها و اخبارش نیز حق است و باطل در آن‌ها راه ندارد، از آن جمله است داستان اصحاب کهف که خبری مهمی و پرفایده است و گمان را از مخاطب می‌زداید و علم و دانش به او افاضه می‌کند. بنابراین برای مخاطبان آن عبرت است، یعنی درسی است که می‌توان از آن پند گرفت و خود را با الگوهای ارائه شده در خبر و داستان ـ که همگی نیز حقیقی هستند، نه شخصیتی اسطوره و افسانه‌ای ساختۀ افسانه‌پردازان ـ تطبیق دهد.

جوان‌مردان مومن

«إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» اصحاب کهف جوان‌مردانی بودند که به پروردگار خود ایمان داشتند. ایمان یعنی دل‌بستگی؛ اینان به پروردگار خود دل‌بسته بودند و دل از دیگران بریده بودند.

افزایش هدایت

«وَ زِدْناهُمْ هُدىً» و ما هدایت آنان را افزودیم، از این تعبیر معلوم می‌شود اولاً ایمان را زیادت و نقصانی است، به این معنی که مومنی که به حقیقت ایمان به خدا ایمان می‌آورد، در ابتدای امر ایمانش ناقص است و خداوند آن را با هدایت خود می‌افزاید. [نگا: روایت امام صادق علیه السلام در الکافی: 2/36] ثانیا خداوند از ایمان چنین مومنی خشنود است که هدایت وی را می‌افزاید و درجات ایمانی او را ارتقا می‌دهد. امیرالمومنین سلام الله علیه می‌فرمایند:

«فَالْإِیمَانُ بِاللَّهِ تَعَالَی هُوَ أَعْلَی الْأَعْمَالِ دَرَجَهًًْ وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَهًًْ وَ أَسْنَاهَا حَظّاً.

فَقِیلَ لَهُ: الْإِیمَانُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟

فَقَالَ: الْإِیمَانُ تَصْدِیقٌ بِالْجَنَانِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ وَ هُوَ عَمَلٌ کُلُّهُ» [بحارالانوار: 8/434]

«اما ایمان به خدا والاترین کارها از حیث درجه است، و شریف‌ترین منزلت را دارد و  بهره‌اش برترین است.

پرسیده شد: ایمان گفتار و کردار است یا یا گفتاری بدون کردار؟

فرمودند: ایمان تصدیق به قلب، اقرار به زبان و کردار با اعضاء و همۀ ایمان عمل است.»

این ایمان که ایمان حقیقی است تا جایی پیش می‌رود که مومن به مقام اطمینان ـ نفس مطمئنه ـ می‌رسد و همۀ هوش و حواس او پروردگار عالم می‌گردد، تا جایی که او از خدا خشنود است و خدا نیز از آنان راضی است:

«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً» [فجر: 27 ـ 28]

نفس مطمئنه؛ نفسی است که دل‌بستگی تام به خدا دارد، و از دنیا و وابستگی‌ها و زینت‌های دنیایی پاک و آزاد شده است:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود            ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است.» [حافظ]

این معنای «وَ زِدْناهُمْ هُدىً» است، که خود را به خدا می‌سپارند و هرچه خدای سبحان بر آنان مقدر می‌فرماید، خشنود هستند و چون به مقام بندگی خالصانه رسیده‌اند، خدا نیز از آنان خشنود است.

انقلاب اسلامی و جوان‌مردان آن

در این آیه سه صفت برای اصحاب کهف ذکر شده است: نخست آنان جوان‌مردان بودند. دوم به پروردگار خود ایمان داشتند. سوم خداوند بر هدایت ایشان افزود و مدارج ایمان آنان را تا یقین ارتقاء داد به گونه‌ای که نور ایمان در قلب آنان درخشید. بنابراین ایمان هدایت الهی است و وقتی در قلب جای گرفت موجب لطف الهی و زیادت در هدایت می‌شود، تا جایی که قلب از غیرخدا خالی می‌شود و صاف می‌گردد. اما قلبی که صاف شد و غیرخدا را از درون خود بیرون راند، موصوف به فتوت است.

جوان‌مردانی که دستورات الهی را بر هواهای نفسانی و خواسته‌های دیگران برتری می‌دهند، در حقیقت جان‌شان لبریز از ایمان به پروردگار عالم است که آنان را مستحکم می‌کند، و خداوند نیز هدایت آنان را افزون می‌کند و تعلقات مادی را از دل آنان می‌زداید. ما در انقلاب اسلامی از این جوان‌مردان بسیار دیدیم. اصولاً پیروزی انقلاب اسلامی مدیون مردان و زنانی بود که به پروردگارشان ایمان داشتند و خدا هم بر هدایت‌شان افزود. دفاع مقدس ما بر گردۀ آنان استوار شده بود. فتوت در دفاع مقدس موج می‌زد. و اگر بخواهیم دولت اسلامی را تحقق بخشیم و جامعۀ اسلامی را ایجاد کنیم که هدف و ماموریت انقلاب اسلامی است، باید ابتداء چنین ایمانی در قلب و دل کارگزاران نظام ایجاد شود و سپس در بطن و متن جامعه گسترش یابد که صدافسوس که ما از چنین ایمانی بی‌بهره هستیم.

چه بگویم از تک‌تک رادمردان انقلاب اسلامی در ایران و لبنان و دیگر سرزمین‌های خدا که هرچه داریم از برکت وجود آن‌هاست؟ و چرا تأسف نخوریم که هنوز چنین ایمانی در دل و جان ما خانه نگرفته تا تعلقات دنیویی را از صحنۀ جان ما بزداید و بندگی را در وجود ما جای گیرد؟

آیۀ 14

وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً

ترجمه

و دل‏هایشان را استوار کردیم، آن‏گاه که برخاستند و گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمان‏ها و زمین است. و ما هرگز به جاى او معبودى را نمى‏پرستیم، زیرا اگر چنین کنیم، قطعاً سخنى گزاف و ناروا گفته‏ایم.

ایمان استوار

ایمان که از سوی خدای متعال مستحکم شد، و خداوند بر هدایت آنان افزود، که این ثمرۀ نخست ایمان آنان است، دل‌هایشان را از ایمان لبریز می‌کند و تعلقات مادی را از جان‌شان می‌زداید. در این‌صورت دل‌هایشان را چنان محکم و استوار می‌کند که هرگونه اضطراب از قلوب ایشان رخت بر می‌بندد و توان اظهار توحید را در حتی درون کاخ‌های استکبار هم دارند. یکی از ویژگی‌های مهم انسان طراز اسلام هم‌چنین دولت اسلامی همین ایمان محکم است که در رفتار دولت‌مردان در برخورد با دشمنان اسلام نمود پیدا می‌کند. پس هرگونه سازشی نشان از فقدان ایمان است.

دل‌های استوار

ربط به معنای محکم‌بستن و استواری است. [مقایس اللغۀ: 2/478] «رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِم» یعنی خداوند قلب آنان را چنان استوار کرد که هیچ اضطرابی و تزلزلی در آن نیست، و سکینه و طمانینه در قلوب آنان جلوه‌گر شد و هرگونه اضطرابی از آن‌ها زایل شد. [التحقیق: 4/33 ـ 34]

پس در این عبارت دو مطلب است:

  1. آنان دارای استحکام قلبی و طمانیه بودند که هرگونه اضطراب از آن‌ها زدوده شده است؛
  2. این استحکام را خداوند در قلب آنان گذاشته بود، و آنان قابلیت آن را در خود ایجاد کرده بودند.

پس طمانیه و سکون تنها در سایۀ تدین ممکن است.  یعنی خدا باید به قلب آدمی ربط پیدا کند، تا او بالا بیاید و طمانیه پیدا کند و این کاری است که خدا با قلب اصحاب کهف کرد.

هم‌چنین  است قلب مادر موسی که خداوند آن را استوار کرد، وگرنه توان انجام دستور الهی را نداشت:

«وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِین» [قصص: 10]

و هر فرد و جامعه‌ای که بخواهد، در دین خدا استوار باشد، هم‌چنین آن را بر روی زمین  تحقق بخشند، در صورتی می‌تواند چنین باشد که خداوند بر قلبش ربط بدهد و آن را استحکام بخشد. و قلبش  استوار و مطمئن به رحمت باشد.  و او مومن حقیقی است و تنها مومن حقیقی توان قیام لله دارد و لاغیر.

قیام شرط لازم

چه زمانی خداوند قلب آن‌ها را محکم بست؟ «إِذْ قامُوا» زمانی که بپاخواستند. «إِذْ قامُوا» نشان می‌دهد که آنان با جامعه و حکومتی مشرک مواجه بودند که باید در برابر آن قیام می‌کردند و توحید خود را اظهار می‌نمودند. نکتۀ مهمی که از آیه برداشت می‌شود، آن است که خداوند به دل‌های استواری و طمانیه و اطمینان می‌دهد که علیه شرک و ستم قیام کنند. وگرنه اگر کسی منزوی باشد و در گوشه‌ای نشسته باشد و با ستم و ستم‌گر و فساد و مفسدان کاری نداشته باشد، قلبی مطمئن و آرام ندارد.

اظهار توحید

آنها در ایستادگی خود دو مطلب را بیان کردند: «فَقالُوا» اول گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» پروردگار ما که همۀ تدبیر و اختیار ما در دست اوست، همان پروردگار زمین و آسمان است. یعنی همۀ عالم مربوب حق تعالی هستند و اختیار همۀ جهانیان در دست قدرت «رب العالمین» است و کسی را یاری گریز از حکومت و قدرت او نیست.

دوم گفتند: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً» با تأکید هرگونه شرکی را از خود رفع کردند. بنابراین با شرک درون آن جامعه و خدایان دورغین به مقابله برخواستند.

در انتها تأکید کردند که «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» «شطط» انحراف از حق را گویند. اگر ما جز این گوییم، از حق منحرف شده‌ایم و دچار افراط در ستم شده‌ایم.[الافصاح فی فقه اللغط: 1/252] زیرا «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» [لقمان: 13] «شرک ستمی بزرگ است.

روایت

«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ:‏« لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» یَعْنِی جَوْراً عَلَى اللَّهِ إِنْ قُلْنَا إِنَّ لَهُ شَرِیکاً» [تفسیر القمی: 2/34]

آیۀ 15

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً

ترجمه

اینان قوم ما هستند که به غیر او معبودانى را برگزیده و به پرستش آن‌ها پرداخته‏اند. چرا بر حقانیت آن‌ها دلیلى آشکار نمى‏آورند؟ این پرستش بى‏دلیل، افترا بر خداست، و کیست ستم‌کارتر از کسى که بر خدا دروغ بسته است؟

قیام برای نجات جامعۀ خود

این آیه توضیح آیۀ پیشین به ویژه واژۀ «شطط» است که چرا شرک انحراف از حق است؟ زیرا هیچ برهان و دلیلی بر شرک نیست. اگر امری بدون دلیل و برهان و حجت بود، انحراف از حق و افراط در ستم است.  «هؤُلاءِ قَوْمُنَا» اینان قوم و ملت ما هستند، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَه» که گرفتار شرک شده‌اند و جز خدای سبحان؛ معبودهای دورغین را برگزیده‌اند. و ما نمی‌توانیم، نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت باشیم. تعبیر «قَوْمُنَا» نشان می‌دهد که اصحاب کهف نسبت به جامعۀ خود احساس مسئولیت می‌کردند و بنا داشتند که آنان را از تاریکی شرک برهانند. قوم آن‌ها خدایان «آلِهَه» را معبود خود می‌پندارند، در حالی که برای شرک خود، هیچ حجت و دلیلی ندارند: «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» «چرا دلیل آشکار نمی‌آورند؟» پرسش آن‌ها اعتراض است که در حقیقت  قوم ما دلیلی بر شرک ندارد، زیرا شرک محال است و امکان ندارد که هیچ دلیلی بر آن اقامه شود. آری شرک انحراف از حق است و دلیل‌بردار نیست. بنابراین بلافاصله می‌گویند:  «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» آنان بر خدا دورغ بسته‌اند، و چه کسی ستم‌کارتر از اینان است. بنابراین قوم ما گرفتار ستمی بزرگ شده‌اند و یقیناً دلیلی بر ادعای خود ندارند و ما هم قیام کرده‌ایم تا آنان را از شرک نجات بخشیم.

از این آیه استفاده می‌شود، توحید ـ که از هرگونه شرک ـ پیراسته است، لازمۀ زیست اسلامی است و همۀ مسلمانان باید آن را تحصیل کنند. این درس اصحاب کهف است. آری هر قدرتی و مکنتی که برپایۀ توحید نباشد، سرابی بیش نیست و اعمال و رفتار انسان‌های مشرک نیز سرابی بیش نیست، و شرک «سلطان بین» ندارد. بلکه همه سلطنت موهوم و پوشالی است.  اما آن‌گاه که بر قامت توحید درآمد، جلوه‌ای از سطلنت الهی پیدا می‌کند و «سلطان بین» است.

این سخن تنها در شرک جلی و آشکار نیست، بلکه در شرک خفی و پنهان که متأسفانه همگی ما گرفتارش هستیم، نیز این سخن جاری است که همۀ کارهای ما سراب و پر از خیالات است و هرچه داریم، خیالی بیش نیست، زیرا جلوۀ سلطنت آشکار الهی را ندارد.

آیۀ 16

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً

ترجمه

و چون از آنان و از آن‌چه جز خدا می‌پرستیدند، کناره گرفتند [به به یک‌دیگر گفتند:] در آن غار جاى گیرید تا پروردگارتان رحمت خود را بر شما بگستراند و براى شما در کارتان گشایشى فراهم سازد.

کناره‌گیری و پناه‌بردن به غار

این آیه صحنۀ دیگری از داستان اصحاب کهف را بیان می‌فرماید. آنان در حالی اظهار توحید می‌کردند که مساوی با شکنجه و مرگ بود، اما چون دل‌های‌شان مملو از ایمان و هدایت الهی بود و با ایمان استوار و آرام شده بود، پس از این‌که قوم خود را به توحید دعوت کردند، در حالی که قلب‌شان از شرک و معبودهای دورغین پاک بود، از جامعۀ خود کناره گرفتند، زیرا این جامعه غرق در فرهنگ شرک بود: «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ». شروع آیه نشان می‌دهد که خطری بزرگ آنان را تهدید می‌کرد که آنان را مجبور به کناره‌گیری آن جامعه کرده بود. [المیزان: 13/249] در این هنگام عزم خود را جزم کردند و با تصمیمی قاطع به یک‌دیگر گفتند: اکنون علیه شرک قیام کردید و مشرکان بر شما حمله آورده‌اند، از آنان کناره‌گیری کنید، و جز خدا را نترستید. جامعۀ مشرک اجازۀ اظهار ایمان و بندگی خدا به آنان نمی‌داد و آنان جز کناره‌گیری راهی نداشتند. این کناره‌گیری راهی برای تجدید قوا و ادامۀ مبارزه بود، نه تنبلی و فرار از مسئولیت.

بنابراین چاره کار را در آن دیدند که در غار در آیید و در آن مسکن گیرید: «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» چون دل‌های آنان مطمئن و آرام بود، محکم و قاطع تصمیم گرفتند و استوار سخن گفتند. زیرا دل‌های آنان با خدا ارتباط داشت و می‌دانستند که خدا آنان را اداره می‌کند: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» [طلاق: 3] بنابراین کار خود را به خدا سپرده بودند و به غار وارد شدند.

آن‌ها به گسترۀ رحمت خدا یقین داشتند: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» و گشایش کار و مشکل خود را در لطف خدا می‌دانستند: «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» «رفق» رفتار با مهربانی و مدارا، سازگاری و نرم‌خویی است. [التحقیق: 4/184] و  خدا کار و مشکل شما را با سهولت و آسانی برطرف کند و در کارتان گشایشی ایجاد کند. چنین اطمینانی به راحتی به راه رفتند و در زمین بدون فرش غار خوابیدند و خداوند آن خواب طولانی را بر آنان مسلط کرد.

آیه 17

وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً

ترجمه

و اگر در میان آنان بودی، مى‏بینى چون خورشید طلوع کند، از غارشان به سمت راست مى‏گراید و بر آن جانب پرتو مى‏افکند. و چون غروب مى‏کند، از آنان مى‏گذرد در حالى‏که نورش بر سمت چپ غار مى‏تابد؛ این در حالى است که آنان در وسط غار که فراخ بود، خوابیده بودند، و آفتاب بر آن نمى‏تابید. این از نشانه‌های حکمت و قدرت خداست. خدا هرکه را هدایت کند او ره‌یافته است، و هرکه را به گمراهى بیفکند، هرگز براى او  یاری که راهش نماید، نخواهى یافت.

جغرافیای غار

در آیۀ نشانه‌ای از نشانه‌های حکمت و قدرت خداوند تبیین می‌شود. ابتدا وضعیت اقلیمی و هندسی غار را مشخص می‌فرماید که غار  رو به شرق و غرب نبود تا آفتاب مستقیم به غار بتاید و از طلوع تا ظهر و از بعدازظهر تا غروب تا انتهای غار را فرا گیرد و به آنان آسیب رساند، بلکه رو به شمال بود، و پشت آن به قطب جنوب تا پرتو آفتاب در درون آن بتابد و آن را روشن کند، اما رنجش نداشته باشد.

«وَ تَرَى الشَّمْسَ» اگر آن غار را ببینی یا در آن غار بودی، می‌بینی که «إِذا طَلَعَتْ»  چون خورشید طلوع کند، «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ» ««تَتَزاوَرُ» از «زور» به معنای میل از سمتی [لسان العرب: 4/334] و انحراف از حق می‌آید. [المفردات: 387] «تَتَزاوَرُ» یعنی متمایل می‌شود، پرتو خورشید از غار به سمت راست متمایل می‌شود و همۀ غار را نمی‌گیرد، بلکه پرتوی از آن در غار می‌تاید. «وَ إِذا غَرَبَتْ» و چون غروب کند، «تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ» «تَقْرِضُهُمْ» از «قرض» به معنای بریدن و قطع‌کردن گرفته شده است. [المفردات: 666] «تَقْرِضُهُمْ» یعنی از آن‌ها می‌گذشت و به سمت چپ می‌تابید و نه تنها آن‌ها را اذیت نمی‌کرد و آسیب نمی‌رساند، بلکه موجب شادابی و نشاط غار بود. «وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ» «واو» حالی است، در حالی که آنان در فضای درون غار که گسترده بود، استراحت می‌کردند. اصل «فَجْوَهٍ» «فجو» به معنای گستردگی در چیزی است. [مقایس اللغۀ: 4/477] و «فَجْوَهٍ» میدان وسیع و فراخ را گویند. [همان] آن‌ها به غاری بزرگ پناه برده بودند و در میدان و وسط آن خوابیده بودند.

نشانۀ الهی

نور خورشید مستقیم به آنان نمی‌تابید، بلکه پرتو آن پس از طلوع تا پیش از غروب از راست و چپ غار را روشن و تلطیف می‌کرد، نتیجه این‌که «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» این از نشانه‌های حکمت و قدرت الهی است. کسانی که خودشان را به خدا سپردند، در حالی که خطری تهدیدشان می‌کرد، به خوابی عمیق فرورفتند، و خداوند مهمان‌خانه‌ای برای آنان فراهم آورد که هیچ‌گونه اذیت  و آسیبی برای‌شان نداشت، بلکه همۀ وسایل آسایش را در اختیارشان قرار می‌داد. این‌که به خداوند عرض می‌کنیم که «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ» [آل‌عمران: 26] «تو فرمانروایی همه هستی و قدرت فقط در دست توست» و خیر هم به دست توست: «بِیَدِکَ الْخَیْر» [همان] و ما خود و کارمان را به تو می‌سپاریم و یقین داریم که حتماً کار ما را به بهترین نحو به سامان می‌رسانی: «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِباد» [غافر: 44]. نمونۀ آن اصحاب کهف هستند که نشانۀ بارز حکمت و قدرت الهی‌اند.

اصلی جامع؛ هدایت و گمراهی پاداشی و کیفری خدا

در انتهای آیه اصلی جامع را بیان می‌فرماید. این اصل جامع دو جهت دارد:

جهت نخست: «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» کسی را که خداوند هدایت فرماید، او هدایت شده است. خداوند دو هدایت دارد: هدایت عام که همۀ مردم را با پیامبران و کتب الهی و عقل و فطرت درونی هدایت می‌فرماید، اما مردم در برابر هدایت الهی دو دسته هستند: گروهی هدایت می‌پذیرند و گروهی از هدایت سرباز می‌کنند. «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» [انسان: 3] ما راه را به همگان نشان می‌دهیم، راهی که باید بپیمایند و به مقصد نهایی برسند. راه همان نقشۀ الهی برای هدایت بشر به قرب الهی است. مسیری که اگر پیموده شد، حتماً به مسیر می‌رسند. اما مردم دو دسته هستند، گروهی شاکر هستند، و در مسیر قرار گرفتند و گروهی کفران کردند و از مسیر خارج شدند.  در این‌صوت کسانی که شکر نعمت هدایت ابتدایی را به جای آورند، هدایت پاداشی الهی شامل آن‌ها می‌شود و به مقصد و هدف می‌رسند: «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» این هدایت پاداشی الهی است که تنها مختص راه‌یافتگان در نقشۀ الهی است. اما آنان که کفران کردند: «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» هرگز کسی ولی و راه‌نمایی آنان نیست تا آنان را راه نماید. و این جهت دوم اصل جامع است. گمراهان بدون ولی هستند، و بدون ولی‌بودن مساوی است با بدون مرشد و راه‌نمابودن.

سبک قران و گرفتاری امروز بشریت

توجه بفرمایید  این سبک خاص قرآن است که عمل را با نظر ممزوج می‌کند. در داستان اصحاب کهف از حقیقی که در خارج واقع شده است، حکایت فرمود وآن‌گاه نتیجه‌ای عملی و هدایتی گرفت که راه‌گشایی آدمیان در زندگی دنیویی است. هرکه به راه هدایت و خدا آمد و خداوند هم او را راه می‌نماید، و او از خطر دشمن محفوظ می‌کند و از بلایای طبیعی نگه ‌می‌دارد، مهم‌تر به هدف نهایی می‌رساند و  نامش را هم بلندآوازه می‌فرماید. و کسی که راه گمراهی را پیمود، از همۀ این هدایت‌ها محروم می‌شود و حیران و سرگردان باقی می‌ماند.

اولی تحت ولایت خدا قرار دارد و دومی خارج از حوزۀ ولایت الهی قرار می‌گیرد و چون خارج از حیطۀ ولایت الهی چیزی نیست، او بی‌ولی و بی‌پناه می‌ماند و همواره سرگردان است. این هدایت و گمراهی هم به فرد انسان برمی‌گردد و هم جوامع انسانی.

بنابراین اگر شنوندۀ کلام الهی خود را مسیر هدایت یعنی نقشۀ الهی قرار دهد، به هدف نهایی راه می‌یابد وگرنه گمراه می‌شود و کسی را هم نسزد که او را هدایت کند. و این امری است که به حکمت اسلامی به ویژه حکمت متعالیه هم راه یافته است و جدایی بین حکمت نظری و حکمت در آن نیست. اما گرفتاری بشر جدید در آن است که فلسفۀ عملی آن از فلسفۀ نظری جدا شده و در نتیجه عمل از نظر جدا افتاده است، و تفکر و اندیشه به محاق رفته و همۀ امور و علوم در خدمت نفسانیت انسان قرار گرفته است و هرچه بیشتر جلو می‌رود به گمراهی و ضلالت خود بیشتر می‌افزاید. در دورۀ جدید مبدأ و منتهای حرکت فراموش شده است و انسان در این وسط حیران و سرگشته است و راهی هم به حقیقت ندارد و طبعاً در عمل هم بر مبنای وهم و هواهای نفسانی عمل می‌کند. خلاصه کلام این‌که قرآن به ما نشان می‌دهد که اگر اندیشه و نظر از عمل جدا شد، آن دیگر اندیشه و تفکر نیست، بلکه وهمی است که نفسانیت بر انسان تحمیل کرده است. در این حالت است که علوم طبیعی راه تعرض به طبیعت و علوم انسانی فربه‌شدن نفسانیت و تعرض به حقیقت انسانیت را دنبال می‌کند.

دو نکته

بحث که به این‌جا رسید لازم است دو نکته را تذکر دهم:

اول اینکه علوم اسلامی مبتنی بر تفکر و اندیشۀ ناب اسلامی است و طبیعیات آن نحوۀ تعامل انسان با جهان و طبیعت را تنظیم می‌کند و علوم انسانیِ اسلامی، راه انسان را به سوی سعادت و بهروزی هموار می‌کند. یعنی موضوع آن انسان در دنیاست نا دنیای او آباد شود، و پلی برای آخرت او گردد.

دوم هدایت پاداشی در صورت پاسخ‌گویی به هدایت اولیه است، پس کسانی که به ندای فطرت و عقل و پیام قرآن و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمۀ اطهار پاسخ مثبت بدهند، در مسیر الهی بدون ترس و واهمه‌ به پیش می‌روند. انقلاب اسلامی به ما نشان داد که علی‌رغم همۀ توطئه‌های و خباثت‌های دشمنان، این انقلاب راه خود را به جلو راند و همۀ فتنه‌ها نیز نتوانست در مسیر آن و مردم انقلابی خلل ایجاد کند، علی‌رغم این‌که مسیر را کند و بر هزینه کرد. اما اگر به اسم عقلانیت و تدبیر و اعتدال و امثال این واژگان زیبا وادادیم و در برابر دشمنان با دستان بسته عمل کردیم، باید منتظر گمراهی و ذلت پس از آن باشیم که حتی در درون خانۀمان ـ ما را ـ تحقیر کنند. انتخاب با خود ماست، اما نتیجه در اختیار ما نیست. راه هدایت را برگزینیم، به‌روزی دنیویی و سعادت نهایی و اخروی نصیب ما می‌شود و راه گمراهی را پی بگیریم، ذلت و خواری دنیویی و شقاوت نهایی و آخرویی بهرۀ ما می‌شود.

[1]  امام صادق سلام علیه السلام «نباء» را به «خبر» تفسیر فرموده‌اند: «قَوْلُهُ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ أَیْ خَبَرَهُم» [بحارالانوار: 14/432] خدای تعالی خبر آنان را بحق و راستی بیان فرمود.

اوقات شرعی